وضعیت کنونی کاتالونی و حق تعیین سرنوشت
- نقطه آغاز
ملت کاتالونی مانند تمامی ملتها ازطبقات وبخصوص ازیک طبقه کارگر و یک طبقه بورژوازی تشکیل شدهاست، که دومی بخشی از بورژوازی انحصاری اسپانیاست و درمجموع همانند آن خصلتی ارتجاعیوامپریالیستی دارد. تضادمابین بورژوازی کاتالونی ودیگرانحصارات بورژوازی اسپانیا تضاد درون صف دشمن است. درحالیکه منافع برحق طبقه کارگر وخلق در تضاد پایهای با منافع بورژوازی بوده اگرچه منافع آنها گاهی برهم مشتبه وگاهی هم بظاهر برهم منطبق میشوند.
2 ـ اساسنامه خود مختاری 2006
دربحثهای سالهای اخیر (از سال 2006) همیشه به اساسنامهای اشاره میشود که نتیجه مذاکرات طولانی با دولت مرکزی بوده و در سال 2006 به مرحله اجرا درآمد، البته بعدازاینکه از طرف تمامی دستگاههای دولتی از جمله پادشاه توسط یک همهپرسی عمومی در کاتالونی مورد قبول واقع شد (با 9/73% رای دهندگان البته با شرکت 49% یعنی 36،2 % از واجدین شرایط).
اساسنامه خودمختاری از آنجائیکه نمیتواند کاملاً حق تعیین سرنوشت را تامین کند کامل نیست، هرچند که «کاتولونی را بعنوان ملت تعریف میکند» و «قانون اساسی اسپانیا هم… واقعیت ملی کاتالونی را بعنوان یک ملت (برسمیت میشناسد)»(نقل قول ازپیش نویس اساسنامه خودمختاری) ولی حق جدائی از کشوراسپانیا را برسمیت نشناخته، بلکه فقط خودمختاری درچارچوب این کشور را مد نظرداشته است. درواقع آنچه که پیشبینی شدهاست همان حق خودمختاری است: خودمختاری کامل استفاده از زبان درآموزش، درمکالمات اداری و کلاً در تمامی فضای عمومی(ماده.32 ـ 36، 50)، خودمختاری فرهنگی – ماده 127 و 54 در باره <آگاهی به تاریخ خودی>)، از نظر حقوقی داشتن یک سیستم مستقل کاتالونیائی و دارا بودن یک دستگاه حقوقی خودی (ماده. 5 پیش نویس، ماده 2/ 110 و ف،ف 95)، و به اندازهای محدود در سیاست خارجی (ماده. 193 تا 148)، استقلال مالی، ماده (201 تا 210 ، 120، 126) البته در ظرف توازن مالی مجموعه اسپانیا و چندتائی دیگر. خودمختاری در این اساسنامه مرز خود را فقط آنجائی مییابد که بسترسازی دردولت اسپانیا دیگر نه امکان پذیر ویا مشکل باشد (قانون اساسی، نظارت وساختار پایهای حقوقی و دادگاههای عالی قضائی…)، در واقع یک اساسنامه بیش از این نمی تواند برای خودمختاری دارا باشد، جز اینکه روی آن خودمختاری نوشته شدهباشد ولی درون آن کم وبیش صحبت از جدائی باشد. نزاعهای فعلی مدام حول تنظیم توازن بودجه از جمله تقسیم مالیات(الزامات متمم 7 تا 10) و کمبود آشکار در دوماده دور میزند: ماده 111 در رابطه با اختلاف نظر با دولت مرکزی و ماده223 آنجائی که قضیه برسراصلاحات احتمالی آتی اساسنامه خودمختاری است که باعث تضعیف دیگر مادهها میشود که به این یا آن شکل میتوان آنها را تفسیر کرد. درست بعد از تصویب این اساسنامه، حزب مردم (Partido Popular) حزب راخوی (Rajoy) ـ حزب نخست وزیر فعلی اسپانیا – شکایت نامهای بر قانون اساسی علیه 114 ماده از 223 ماده یعنی علیه تمامی اساسنامه ارایه میدهد و متعاقب آن درتمامی رسانهها اعلام میشود که دادگاه قانون اساسی بعداز چهارسال تحقیق در سال 2010، اساسنامه را در تخالف با قانون اساسی ارزیابی نموده و مردود اعلام کردهاست که این خبر باعث بر انگیخته شدن موجی ازنارضایتی میشود و میلیونها نفر ازمردم در خیابانهای کاتالونی دست به اعتراض میزنند. درحالیکه دادگاه قانون اساسی شکایت نامه حزب مردم را رد و همبودی قانونی اساسنامه را با قانون اساسی تائید کرده بود و تنها سه ماده و یازده جملهبندی ومتممها در مادههای دیگر را رد کرده بود. از چهارده ماده الغاء شده هشت تای آنها به جزئیات دستگاه حقوقی مربوط میگردند و یک ماده (ماده 206) بدرستی برداشته شده بود چون رگههای کاملی ازعظمتطلبی کاتالونی علیه بخشهای فقیرتر اسپانیا، بخصوص اقلیمهای خودمختار را در برداشت ـ دیگرجملهبندیهائی که فشار را برنواحی دیگر تحمیل میکند، مشخصاً مربوط میشد به انطباق ساختاری قدرت دولتی، بخشی از دولت با تمام دولت و (ماده 76.4 و 111). این جملهبندی که مشخصاً موردتنفر شدید ارتجاع بزرگ اسپانیاست، در مقدمه اساسنامه خودمختاری دولت را ملزم میکند که کاتالونی را بعنوان ملت یا ملیت در اتحاد دولتی برسمیت بشناسد، از طرف دادگاه قانون اساسی تائید و تسریع شده است. این جملهبندی هیچگونه تاثیر فرای اساسنامهای نداشته و نمیتوان از آن یک موقعیت ویژه برای کاتالونی در مقایسه با دیگر مناطق خودمختاراستنتاج کرد که خود را بمثابه ملت نمیشناسند.
اساسنامه خودمختاری سال 2006 اولاً خلاف شایعات سال2010 ملغی نشده وهمچنان معتبر است، ثانیاً اینکه بهیچوجه فقط روی کاغذ ناقص و یا اساسنامه تضعیف شدهای نیست. نمیتوان علیه اساسنامه خودمختاری آنچه که در آن آمدهاست مخالفتی داشت بغیراز اینکه حق جدائی از اسپانیا در آن پیشبینی نشدهاست و همینطور موارد قابل تفسیردیگر. طبیعی است آنچه که در روی کاغذ است با آنچه که درعمل اجتماعی حاصل میشود با هم تفاوت دارد، عملکردی که درذات قانون بورژوازی است. احتمالاً در عمل اجتماعی میتوانند چندتائی ازنکات اساسنامه بخصوص مادههای قابل تفسیر نارسا ویا ناقص درآیند، همانطور که چندتائی ازمادهها از جمله قوانین مربوط به تعادل بودجه بظاهربه ضرر کاتالونیها تفسیرشدهاست. درهرحال تصحیح کامل و دقیقتر کردن جملهبندیهای اساسنامه خودمختاری امری ضروری است.
3 ـ ماهیت طبقاتی و نیروهای محرکه جنبش استقلالطلبانه فعلی
جنبش فعلی استقلالطلبانه کاتالونی، «پوچ دِ مون»- رئیس دولت کاتالونی و شرکا (Puigdemont /co) دروجه اصلیش جنبشی است تحت رهبری بورژوازی کاتالونیا و یا یکی از جناحهای این بورژوازی. با ابزاری کردن مسئله بحق ملی ونگرانی روزافزون طبقهکارگر و مردم بدلیل خرابی وضعیت اقتصادی جنبشی پرورانده شدهاست که هدف آن تصاحب سهم بزرگتری برای بورژوازی کاتالونی ازکیک استثماری است. درابتدا حتی جدائی جبری از اسپانیا هم مورد نظر نبود، شاید آنها میخواستند با این تهدید به دولت مرکزی فشار آورده، تا به تعادلی در مسائل مالی نایل آیند. بورژوازی کاتالونی میتواند بدین یا آن شکل بودجه سالانه خود را <سبکتر> کرده و نرخ سودش را افزایش دهد. ولی این جنبش خط خاص خود را هم در رابطه با بسیج تودهها و هم درعمل دولت دنبال کردهاست. با وخیمتر شدن اوضاع، شرایط برای همهپرسی اول اکتبر فراهم شد. ابتدا «اعلام استقلال در ظرف 48 ساعت» بعد از همهپرسی توسط« پوچ دِ مون» و متعاقب آن عکسالعمل وحشیانه حکومت مرکزی که کوشید با توسل به ترور پلیسی از همهپرسی ممانعت بعملآورد که نتیجه آن برکناری دولت اقلیم وچندین تن از کادرهای کلیدی دولت بود (1). دولت کاتالونی بین ماجراجوئی وهراس نوسان میکرد که نشان ازبلندپروازی یک استثمارگر کوچک دربرابر استثمارگری بزرگ و قدرتمند بود. مشخصه تاکتیک «پوچ دِ مون» مجموعهای ازمانورهای بدون فکر، تعرض وعقبنشینی زبونانه بود (درآخر فرار به بروکسل واعتراف به اینکه ما «سادهلوح» بودیم و وضعیت را غلط ارزیابی میکردیم). همچنین ترس دوگانه از بورژوازی اسپانیا و دولت مرکزی و نیز ناتوانی از کنترل جنبشهای تودهای، که همگی تاثیرگذار در اتخاذ این خط مارپیچی بود. آنها ظاهراً درتب وتاب جوموجود به پیش تاختند و شایدهم امید به عقبنشینی مادرید و پشتیبانی از جانب دیگر امپریالیستها(2) را داشتند و درعمل بازی را باختند. بالاخره نتیجه رای مثبت 90% از 50% واجدین شرایط بود و اکثریت بزرگی ازمخالفین جدائی هم اصلاً در رای گیری شرکت نکردند. اول اینکه آنها هم میبایست برعلیه گارد شخصی به پای صندوقهای رای ممنوعه میرفتند، و ثانیاً از این موضع حرکت میکردند که همهپرسی بهر حال غیر قانونی است، سوم اینکه آنها نمیخواستند الت دست «پوچ دِ مون» گردند. اگررژیم مادرید خط ممنوعیت و جنائی کردن را انتخاب نمیکرد وبا توافق دولت اقلیم کاتالونی یک همهپرسی منظم ومسئولیت پذیر را برگزار میکرد، نقشه جدائیطلبی به احتمال زیاد با مخالفت اکثریت مردم روبرو می گردید.
در آخرین سنجش افکار، قبل از همهپرسی، 41% در توافق با جدائی از اسپانیا و 49% مخالف آن رای دادند ولی چنین چیزی در مغز ارتجائی – شوینیستی «راخوی» (Rajoy) فرو نمیرود. بورژوازی کاتالونی خواست برحق تعیین سرنوشت ملی را هیچوقت در سر نداشته است برای او فقط مسئله پول مطرح بوده، حال در چارچوب دولت اسپانیا و یا در یک دولت مستقل. بهمین خاطرسوال اساسی در بحث اساسنامه خودمختاری که نقش مهمی را بازی میکند در واقع این بوده و اکنون نیز هست که تعادل مالی مجموعه کشور (تبصرههای هفت تا ده اساسنامه خودمختاری این هدف را دنبال میکند که ـ چه مقداراز درآمد مالیات را میتواند کاتالونی برای خود نگهدارد؟)، برداشتن <فشار> همبستگی با نواحی فقیراسپانیا(مراجعه کنید به مقررات بخشاً ملغی شده ماده 206 اساسنامه خودمختاری) در مقابل حفظ وتکمیل این امتیازات.
4 ـ زمینههای اقتصادی
در حالیکه در محافل عمومی با کارت ملیگرائی بازی میشد، تبلیغات حواشی آن چنین بود – اگر برای اقلیم باسک امتیازات ویژه مالی و کاهش مالیاتی در نظرگرفته میشود، چرا برای ما چنین امتیازاتی وجود ندارد که سالهاست در وضعیت بد اقتصادی اسیریم؟. آیا طرح مشکلات اقتصادی؟ اسطورهای بیش نیست که وسیعاً پراکنده میشود تا کاتالونی ثروتمند، را بمجرد جدائی از اسپانیا و ایجاد دولت خودی، <باغ پر شکوفهای> جلوه دهند. این نمایشی تنفربرانگیز بود، زیرا بورژوازی کاتالونی آگاه بود که در واقع وضعیت اقتصادی کاتالونی بهیچوجه خوشایند نیست(3) . کاتالونی از صنعت نسبی پیشرفته و قدرتمندی برخوردار است و دارای ضریب صادراتی بالا و حوزه بانکی توسعه یافتهای است ـ بهمین دلیل بویژه در جریان آخرین سقوط بانکها در سالهای 2008/2009 /2010 شدیداً آسیب پذیربوده و منطقه با افت صادرات و تشدید بحران بانکی به ورشکستگی تهدید میشد. <البته> بانکهای کاتالونی تمامی درمعاملات ملکی بادکنکی در سراسراسپانیا شریک بودند. وازجهت <اقتصاد واقعی> این مشکل بخاطر ساختار صادرات یکطرفه تشدید میشد: صادرات خودرو19% کل صادرات، دارو 9%، با برتری تولید موادمصنوعی و مصنوعات شیمیائی که نتیجه آن بحران بودجه بود که کاتالونی میبایست از طریق <چتر نجات> اتحادیه اروپا پشتیبانی میشد. مابین سالهای 2011 تا 2015، کاتالونی40 میلیارد یورو از این کمکها را دریافت کرد. وبدین طریق کاتالونی مقام اول را دردریافت کمک مالی درمقابل والنسیا (Valencia) واندولس(Andalusien) از <چتر نجات> داشت، که امروز بدهکاری این اقلیم محسوب میشود. کاتالونی در شرایط فعلی بالاترین بدهکاری را در مقایسه با هفده استان دیگر اسپانیا داراست (73 میلیارد یورو یا 163% ازتولید ناخالص ملی). 60% این بدهکاری متعلق به دولت مرکزی اسپانیاست، که با دمیدن در آتش استقلال طلبی مشکلات دیگری را هم به آن اضافه نمودهاست، بعنوان مثال : فرار سرمایههای هنگفتی از کاتالونی (4800 شرکت مابین سالهای 2016 – 2011) که این <استان ثروتمند> را دچار وضعیت وخیمی کردهاست. بزرگنمائی این قضیه در کاتالونی همانند امپریالیستهای خارجی، چیز دیگری جز پروراندن عظمتطلبی معمول آنها نیست. احتمالاً برنامه جدائیطلبی این هدف را دنبال میکرد تا بدینوسیله از فشار شدید بدهکاریهای فوق خلاصی یافت – حال، یا با قسطی کردن بدهکاریها و یا تغییر ساختار توازن مالی که محرک جنبش<جدائی از مادرید > بودند . طبیعتاً این راهی غلط بود که در کنار و یا بهتر بگوئیم تحت مدیریت بورژوازی کاتالونی که ذرهای بهتر از بورژوازی اسپانیا نیست انجام میشد، عارضهای که ما کم و بیش با آن آشنا هستیم. در اینجا <عوامفریبی> بورژوازی با ورق ملیگرائی نقش قربانی را بازی میکند در حالیکه او در اغلب کشورها معمولاً عظمتطلبی، مجرم است.
5 ـ موضع ما در باره کاتالونی
ما پشتیبان حق تمامی ملل در تعیین سرنوشت خویش از جمله ملت کاتولانی هستیم. حق
تعیین سرنوشت تا سر حد جدائی. امتناع از دادن حق جدائی به ملت و یا ملتی بمعنای دادن حق تعیین سرنوشت محدود بوده و عملاً ناقض این حق است.
ما از هرجنبش دمکراتیک مردمی در کاتالونی برای حق تعیین سرنوشت پشتیبانی میکنیم. چنین جنبشها و مبارزات عناصری جدائیناپذیراز مبارزه طبقاتی بوده و موجد توسعه آن میباشد ـ در کاتالونیا و درتمامی اسپانیا. کم بها دادن به حل مسئله ملی و یا جنبشهای ملی بطور کافی حل نشده، باعث تضعیف مبارزات انقلابی ـ دمکراتیک ومبارزه طبقاتی میشود ـ در کاتالونیا و بیش از همه در سراسر اسپانیا. چنین خطائی به بورژوازی، البته به بورژوازی دو طرف، بهانه میدهد که بین کارگران و خلق نفاق ایجاد کنند.
دومین سوال این است: اگر یک ملت میخواهد از حق جدائی استفاده کند، استفاده آن ازنقطهنظر مبارزه طبقاتی وانقلاب نیز حائزاهمیت است، داشتن یک حق بمعنای استفاده از آن در هر موقعیتی و مستقل ازشرایط نیست. همچنین داشتن حق طلاق بدین معنا نیست که اجباراً همه زنان باید طلاق بگیرند و داشتن حق سقط جنین هم بدین معنی نیست که همه زنها بالاجبار باید از این حق استفاده کنند. اگرملتی این حق را مورد استفاده قرار ندهد، بهرحال دارای حق خودمختاری نامحدود است. اگرملتی اساسنامه خودمختاری را ضعیف ویا ناکافی ارزیابی میکند، باید این حق را دارا باشد که آنرا طبق خواسته خود تغییردهد. ما از مبارزات جاری درکاتالونی پشتیبانی میکنیم زیرا در اساسنامه خود مختاری سال 2006 کمبودهای وجود دارد وهمزمان از هر مبارزهی ایدئولوژیک و عملی درون این جنبش علیه عظمتطلبی ملت غالب دفاع میکنیم.
از طرف دیگر مبارزه برای دمکراسی (با حرکت ازموضع اتقلابی، مبارزه انقلابی – دمکراتیک) تحت الشعاع مبارزه طبقاتی و وظایف انقلاب در مجموع قرار دارد. این تنها برای انقلاب در اقلیم مورد نظرمعتبر نیست بلکه برای تمامی کشور وبالاتر از آن در سطح بینالمللی. باید درهر مورد تحقیق شود که چه جایگاهی مسئله ملی در شرایط مشخص داراست و چگونه باید این سوال را مطرح کرد. بعنوان مثال لنین در جائی تاکید میکند که اگر طرح درست مسئله ملی یک ملیت کوچک به نتایج غلطی برسد و باعث جنگ مابین دو قدرت امپریالیستی گردد، تحت چنین شرایطی نباید ازآن پشتیبانی کرد.
طرح مسئله همیشه چنین بودهاست: چه چیزی برای انقلاب مفیداست؟ مبارزه انقلابی ـ دمکراتیک باید همواره ازموضع پرولتاریائی با دورنمای انقلاب، سازماندهی و هدایت شود. مسئله بر سر این نیست که ملت کاتالونی علیه ملت غالب، اسپانیا مبارزه میکند، بلکه مسئله این است که طبقه کارگر کاتالونی و خلق که علیه سرکوب ملی وسرکوب بورژوازی اسپانیا مبارزه میکنند، همزمان در این کارزار به زائده بورژوازی کاتالونیا تبدیل نشوند زیرا آنها هدف کاملاً دیگری را در رابطه با حق تعیین سرنوشت مردم کاتالونی دنبال میکنند وطبقه کارگر باید تا سر حد امکان با دیگر طبقات زحمتکش و خلق اسپانیا متحد شود ـ در مبارزه برای انقلاب درکاتالونی و درسراسر اسپانیا. مبارزه برای حق تعیین سرنوشت ملی اگر خواستی دمکراتیک است باید جدا از نیرنگهای بورژوازی کاتالونی، مستقل از او وعلیه او هدایت و گسترش یابد واین مبارزه تا حد امکان توسط تمامی طبقه کارگراسپانیا پشتیبانی گردد. هرچند که نفرت طبقاتی امری اجتنابناپذیر در مبارزه برای انقلاب است، به همان اندازه نمیتوان چشم را برنفرت ملی بست. نفرت نسبت به بورژوازی دولت مرکزی( که بخشی از آن بورژوازی کاتالونی است) نباید به آنجا منجر شود که با بورژوازی کاتالونی سازش کرد و یا به دنبالچه آن تبدیل شد.
بنا به گفته لنین „تحت نام این حق(حق تعیین سرنوشت) میبایست سوسیال دمکراتهای خلقهای ستمگر، خواستارآزادی جدائی خلقهای تحت ستم باشند، زیرا درغیراینصورت شناسائی حق برابری ملتها یک عبارت توخالی باقی خواهد ماند.اما سوسیال دمکراتهای خلقهای ستمگر میبایست خواست اتحاد وپیوند کارگران ملتهای ستمگر با کارگران ملتهای تحت ستم را بعنوان مسئله اصلی در نظر بگیرند، زیرا در غیر اینصورت سوسیال دمکراتها ناخواسته به متحد این ویا آن بورژوازی ملی تبدیل خواهند شد که همیشه به منافع خلق و دمکراسی خیانت کردهاند، و همیشه الحاقطلبی و ستمگری بردیگر ملتها را رواداشته است.“
این موضع در بطن خود تا آنجائی معتبر است که مسئله نه بر سر سرکوب خشن عریان بلکه <تنها> حول تبعیض ملی، همانند کاتالونیاست. در کاتالونی فعلاًهردو طرف در انجام وظایف خود قصور میکنند. کاتالونیها نباید خود را به حلقه رابط بورژوازی تبدیل نمایند و اسپانیاهیهای دیگرهم بهتراست سیاست عظمتطلبی دولت مرکزی را افشاء وبا آن مبارزه کنند. بجای اینکه پرچم سرخ ـ زرد را برافرازند. درچنین شرایطی، نمایش دریائی از پرچم ملی اسپانیا نشانه انسجام اسپانیا نیست بلکه (خواسته یا نخواسته) نمایش عظمتطلبی بزرگ اسپانیائی است. گذشته از اینکه این پرچم از استعمار اسپانیائی، سلطنت و رژیم فرانکو نشئات گرفته و یک سمبل ارتجاعی است.
6 ـ خود مختاری یا جدائی؟
هر چند که شعار کامل خودمختاری کاتالونیا بحق است ولی جدائی ازاسپانیا خواستی غلط است. چنین خواستی به ایجاد دولتهای کوچک وبالکانیزه شدن اسپانیا کمک میکند ـ گویا مثال یوگسلاوی درس کافی نبود. اینکه بورژوازی محلی<ملی> به چنین چیزی علاقه نشان دهد کاملاً روشن است وهم اینکه از دور ونزدیک علایق امپریالیستی برای اینکه حتی الامکان تعداد بسیار زیادتری از کشورهای کوچک وضعیف هم وجود داشته باشد، امری است روشن. اینکه تمایلاتی در صف این ویا آن بورژوازی اروپا و تجلی آن در اتحادیه اروپا(EU) هم وجود دارد، که چگونه میتوان از دید بلند و یا احتمالاً کوتاه مدت بیشترین استفاده را نصیب خود کنند هم امری محتمل است. ولی چپهائی هستند که حتی خود را جزو نیروهای انقلابی میدانند و فعالانه برای جدا شدن تمامی مناطق کشور و جزایر (جزایر برای چنین اهدافی بسیار مورد توجه است، در بعضی موارد قابل توجیه و دربعضی موارد بی مورد) از اوضاع شرایط فعلی کشورهای اروپائی حرکت نموده و آنرا دلیلی میدانند که درآن شرایط مبارزات طبقاتی بهتر پیش خواهد رفت، زیرا دیگرمبارزه علیه یک کشورنیرومندی مثل فرانسه نمیباشد، بلکه علیه یک کشوری بسیارکوچکتر وضعیفتری چون اوکسیتانی (Okzitanien) (4) خواهد بود. اینها آنهائیاند که خود را در سازمان<اوکسیتانی (در دولت فرانسه) > و< گالیتسین (Galizien) (دردولت اسپانیا وغیره)> نامگذاری میکنند. سایت (< درخدمت خلق >) (Servir le peuple) خود را ازجمله چنین گروهائی میداند <اوکسیتانی (در دولت فرانسه) ، این مطلب را کاملتر از همه نظریه پردازی کردهاست. اینکه چرا مارکس وانگلس در دوران ماقبل امپریالیسم وحتی لنین در دوران امپریالیسم این مطلب را طور دیگری، یعنی برعکس دیده بودند وبدین خاطرتحلیل آنها محدود و یا اینکه در واقع غلط بود، اما بهرحال امروز تاریخ آن گذشته است. چنین نگرشی را بدرستی در چین <دورنمای غورباغهای گاو نر میگویند>.
یک اینکه بعداز چنین جدائی در برابر بورژوازی کوچک یک پرولتاریا و خلق کوچک قرار میگیرد، دوم اینکه یک کشور کوچک و ضعیف سادهتر به توپ بازی امپریالیستهای خارجی تبدیل میشود. سوم اینکه طبقه کارگر وخلق با کار، زندگی وشرایط مبارزاتی متفاوتی روبرو گشته از هم جدا ومتفرق میشوند. و چهارم اینکه موجب برانگیختن ملیگرائی وعظمتطلبی وکوتهفکری خرده بورژوازیمابانه کشورهای کوچک میگردد. پنجم اینکه موجب خواهد شد، مبارزه طبقاتی چند پاره شده، شکننده گشته و همزمان توسعه پیدا نکند(5) . ششم اینکه این جریان موجب خواهد شد که هر انقلابی <یا هر قیام خلقی، هر اعتصاب عمومی وغیره> راحتتر خفه و نابود گردد. هفتم اینکه به ایجاد خرده دولتها بیطرفی دامن زده که توجیه خود را، با < کنار کشیدن خود> از درون تضادهای بزرگ، درگیری وچالشها و حفظ خانه تر و تمیز کوچک ملی خود و آنهم امروزه با درهم تنیدهشدن و ادغام اقتصادی ، سیاسی و سندیکائی و ایدئولوژیکی و بعضاً زبانی و فرهنگی، جستجو میکند! حال سوال این است، در کشور چند پاره شده یوگسلاوی وتشکیل دولتهای کوچک انقلاب سادهتر پیش میرود یا در سرزمین واحد یوگسلاوی سابق؟ ، کسی که جدائی و پراکندگی بینالمللی و درمورد بحث ما طبقه کارگر را خواستار میشود، او باید در همه جا چنین جنون <ملیگرائی> (هرچند منطقهای) و ندانمکاری و تمایلات تفرقهافکنانه را به میان آورد.
هیچ راه برگشتی به دوران قبل از شکلگیری دولتهای بزرگ ملی در اروپا وجود ندارد بلکه تنها راه حرکت به جلو برای برداشتن مرزهای ملی از طریق انقلاب سوسیالیستی است. آنجائیکه هنوز مشکل حل نشده ملی وجود دارد، باید به معنای قبول حق تعیین سرنوشت ملتها، ملیتها و اقلیتهای ملی حل شود ـ حتیالامکان بشکلی که برای پیشرفت مبارزه طبقاتی و دریافت آگاهی مستقل پرولتاریا سودمند ونه زیان بار باشد.
نتیجهگیری
– دفاع ازحق تعیین سرنوشت کاتالونی، همچنین حق جدائی ـ همزمان مخالفت با جدائی از اسپانیا!
– دفاع از مبارزه دمکراتیک برای رسیدن به خودمختاری کامل ـ علیه هرگونه نیرنگ ملیگرایانه بورژوازی کاتالونی!
– علیه عظمتطلبی اسپانیای بزرگ و خود بزرگبینی دولت مرکزی اسپانیا واعمال قهرپلیسی!
– برای مبارزه مشترک طبقاتی تمامی طبقه کارگر اسپانیا علیه بورژوازی اسپانیا جدا از اینکه چه رنگ ملی را داراست!
– مقابله با هرگونه مداخله امپریالیستی قدرتهای خارجی و یا اتحادیه اروپا!
ا از جمله چنین گروهای می آیندهبهتر خواهد شد، زیرا دیگر ضروری نیست علیه یک دولت بزرگ مانند فرانسه مبارزه کرد، بلکه ی
***********
پای نویس:
1 ـ پلیس باصطلاح ملی (die Mossos d` Esquadra) در گذشته همواره آنجائی که ضرورت سرکوب مبارزه، سرکوب اعتصابات و جنبشهای مردمی وضد سرمایهداری درمیان بودهاست همانقدر به قهر متوسل میشد که پلیس دولت مرکزی علیه استقلال طلبان کاتالونی عمل کرد.
2 – احتمال اینکه فرانسه بعنوان قدرت حمایت کننده از این جنبش به جلوی آید(بخصوص اینکه منطقه میانی پیرنه (Midi-Pyrenées) از نظر تاریخی رابطه خاصی با کاتالونی دارد) این حمایت را قاطعانه رد کرد.
3 ـ جمعیت کاتالونی در سال 2016، 16% جمعیت اسپانیا را شامل میشد، سهم این ناحیه از درآمد سرانه تولید ناخالص ملی(BIP) 19% و از صنعت و صادرات هم نیز25% بود. تولید نا خالص ملی/سرانه 025/30 یورو در برابر 500/27 یورو درکل اسپانیا بود(اتریش در مقایسه:420/40). ونرخ رسمی بیکاری 7/15% در برابر 4/17 در تمامی اسپانیا قرار داشت.
4 ـ اوکسیتانی از یکطرف منطقهای در جنوب فرانسه است که از ترکیب پیرانه میانه و لانگدوک (Languedoc) ـ روسیلون (Roussillon) بوجود آمده است، واز طرف دیگر افرادی وجود دارند که تمامی جنوب فرانسه (ازجمله اکویتین(Acquitiane)، این منطقهای است دراطراف بوردو(Bordeaux) که میتوان، ایالت ونس ـ آلپ ـ کوت دَ آسورAlpes-Côte d` Azur Provence- را متعلق به آن دانست. همه جاهائی که بخشی از مردم به لهجه اوکسیتانی صحبت میکنند درمجموع دو میلیون (با جمعیت 14 میلیونی) است. 98000 دانش آموزمیبایست اوکسیتانی یادبگیرند. اینکه درمدارس اُوکسیتانی تدریس میشود درست است و دولت هم از آن حمایت میکند چون در فرانسه ترسی از جدا شدن اوکسیتانیها نباید وجود داشته باشد و <بها دادن به رسم و رسومات> و حفظ چنین سنتی روش خوبی برای راضی نگهداشتن اهالی است. همچنین اینجا و آنجا تابلوهای توضیح اماکن دو زبانه نصب گردیدهاست، اما اینکه درجائی لهجه اوکسیتانی زبان محاورهای آن محل باشد، حتی در منازل، افسانهای بیش نیست و خوشبختانه همه به بزبان فرانسوی میآموزند، مینویسند وصحبت میکنند. انقلاب فرانسه فریبندگی چندگونگی زبانها را پشت سر گذاشته است. فقط معدودی از زبان شناسان می توانند خود را با آن مشغول کنند که چه چیزهای را نمیتوان در لهجه اوکسیتانی که هنوز وجود دارد، یافت(که زمانی وجود داشته است) و از این بابت خوشحال باشند که آنها یکدیگر را بزحمت ویا اصلاً نفهمند. اوضاع در کاتالونی بر عکس این است.
5 ـ ما تنها ازمبارزه طبقاتی به معنی اعم کلمه صحبت نمیکنیم، بلکه بحث بر سر تمامی جنبشهای سندیکائی، سیاسی، محیط زیست وغیره در فرانسه ونیز جنبشهای کارگری و خلقی است. بعنوان مثال در فرانسه با کنسرنهای تولید انرژی اتمی و تامین 90% برق از نیروگاههای اتمی، جنبش قدرتمند ضد انرژی اتمی تحت نام« سورتیر دو نوکلار»(Sortir du nucléaire) پا گرفتهاست. دراینجا امکان مبارزه است، زیرا دولت، علیه یک رژیم ودر این حالت علیه یک کنسرن مبارزه میکند. اگردشمن، شرایط، اهداف سیاسی وغیره، بعنوان مثال دراوکسیتانی، یا برتانج (Bretagne) ودیگرجاها متفاوت باشند، این مبارزه امکانپذیرنخواهد بود، اگرما با دو بورژوازی متفاوت با الویتهای متفاوت،تاکتیکها و شرایط تولید انرژی و سیاست متفاوت وغیره سرو کار داشتهباشیم. دشمن با گذر از مرزهای <ملی> خود را سازماندهی میکند، بنابراین خواه از نظر اقتصادی و نیز سیاسی، برای طبقه کارگر وخلق چنین پراکندگی نابود کنندهاست. همین قانونمندی برای یک اعتصاب سراسری، هرجنبشی علیه ضد فاشیستی شدن جامعه و غیره… هم صادق است.
تذکر: این نوشتهای از<آلترناتیوبرای ایجاد حزب کمونیست انقلابی – iarkp> است که در نشریه این سازمان
<انقلاب پرولتاریائی > شماره 72 <دسامبر 2017 > منتشر شدهاست.
برای کسب اطلاعات بیشتربه سایت این سازمان مراجعه کنید!
prolrevol.wordpress.com ia.rkp2017@yahoo.com – iarkp.wordpress.com
*****
ترجمه وتکثیر<یکی از فعالین چپ در وین – اتریش >
Kontaktadresse: Iran-Rat, Amerlinghaus, Stiftgasse 8, A-1070 Wien, email:linksaktivist@gmx.at
درج،چاپ ونشر این نوشته با ذکر نام و منبع آن آزاد است!
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen