Freitag, 3. Mai 2013
ساختن جنبشی برای انقلاب
باب آواکیان
توضیح: مطلب زیر گزیده ای است از بخش دوم سخنرانی باب آواکیان تحت عنوان « پرنده تمساح نمی زاید اما انسان میتواند به افق های دور پر بکشد». (1)
این متن با هدف دامن زدن به جوشش فکری در مورد موضوعاتی گزیده شده است که نه فقط در انقلاب آمریکا بلکه در انقلاب کلیه ی کشورهای جهان حیاتی اند و پاسخ گوئی به آن ها باید از مشغله های فکری هر حزب کمونیست انقلابی باشد– حقیقت.
نگاهی به «امکان انقلاب» در کشورهای امپریالیستی
... جهت گیری پایه ای در سند «درباره ی امکان انقلاب» (2) این است که در کشورهای امپریالیستی زمانی امکان دست زدن به یک مبارزه ی تا به آخر برای کسب قدرت به وجود می آید که اوضاع به طرز کیفی عوض شود. یعنی، بحران انقلابی سربلند کند و مردمی انقلابی در شمار میلیونی پا به میدان مبارزه بگذارند. بر خلاف تصورات پیشین، هنگام ظهور چنین وضعی، این مبارزه نباید شکل قیامهای هم زمان در شماری از شهرهای بزرگ را به خود بگیرد بلکه باید به مثابه جنگی با خصلت طولانی مدت آغاز شود. هرچند این الگو تفاوت های مهمی با «راه انقلاب» در کشورهای «جهان سوم» دارد که به طور عموم جنگ درازمدت خلق است اما دارای وجه تشابهات مهمی نیز هست.
باز تاکید می کنم آن نوع جنگ درازمدت که در سند «درباره ی امکان انقلاب» مد نظر است ــ به ویژه در کشورهای امپریالیستی ــ در عین داشتن وجه تشابه هائی با جنگ درازمدت در کشورهای «جهان سوم» که تحت سلطه یا حتا تحت اشغال امپریالیسم هستند، تفاوت بسیار مهمی نیز با آن دارد: در کشورهای امپریالیستی مبارزه انقلابی در «پایگاه خانگی» امپریالیست ها جریان مییابد، در نتیجه نمی تواند حول محور فرسوده و بیرون کردن مهاجمین یا نیروهای اشغالگر جریان یابد بلکه مستلزم آن است که نیروهای امپریالیستی در پایگاه خودشان مغلوب شده و کاملا درهم شکسته و نابود شوند. ...
... ضرورت درازمدت بودن مبارزه ... مربوط است به ضرورت پرهیز از رویارویی تعیین کننده با نیروهای دشمن قبل از این که شرایطِ کسب نتیجه ای مثبت برای نیروهای انقلابی و شرایط تحقق اهداف اساسی انقلابیشان به وجود آید. زیرا رویاروییهای تعیین کننده بر سیر تکوین مبارزه تاثیر استراتژیک خواهند داشت. هم چنین ضرورت درازمدت بودن مبارزه مربوط است به ضرورت پرهیز از استقرارِ زودرسِ رژیم انقلابی نوین در شرایطی که هنوز زمان شکست نهایی نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی نرسیده است و رژیم نوین می تواند با شکستی نابودکننده مواجه شود.
از سوی دیگر، چنین مبارزه ای نمی تواند و نباید تبدیل به «لنگر انداختن در پروسه ای درازمدت» شود زیرا این نیز نسخه ای برای منهزم و نابود شدن نیروهای انقلابی و شکست خواهد بود. چالش دائمی این خواهد بود که ابتکار عمل در دست نیروی انقلابی بماند و اگر از دست برود دوباره به دست آید. با وجودی که جنگ خصلتی درازمدت خواهد داشت اما باید با جهتگیری به فرجام رساندن پیش برود.
مقولهی «درازمدت بودن» بدون داشتن جهتگیری «به فرجام رساندن» یکی از مشکلات مبارزه در کشورهای «جهان سوم» بوده است. گاه جهتگیری «به فرجام رساندن» فراموش شده و مبارزه ی درازمدت تبدیل به «هدفی در خود» شده است و آگاهانه یا ناآگاهانه هدفِ کسب قدرت سیاسی در سراسر کشور ... به طور کلی به پشت صحنه رانده شده است.
برای آغاز مبارزه با هدف کسب قدرت سیاسی باید پیشاپیش و تا حداکثر ممکن برای آن تدارک سیاسی و ایدئولوژیک دیده شده باشد؛ یعنی حزب پیشاهنگ در میان توده های تحتانی و هم چنین قشرهای دیگر نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک کسب کرده و این نفوذ بیان سازمانی نیز یافته باشد؛ قبل از آغاز مبارزه برای کسب قدرت سیاسی، در حد امکان پایه های تداوم و پیش روی آن فراهم شده و معضلی چون خطر گیر افتادن در یک منطقه و درهم شکسته شدن در حد امکان جواب گرفته باشد و نیروی انقلابی در موقعیتی باشد که «محاصره و سرکوب را درهم شکسته» و پیشروی کند. ...
... باید بر این نکته تاکید کرد: ... پیشاپیش شرایط مقابله با «گیر افتادن در یک منطقه و محاصره و سرکوب شدن» باید در حد امکان فراهم شده باشد. می باید در تمام دوره ی پیش از آغاز جنگ، کار سیاسی و ایدئولوژیک با در نظر داشتن این تضاد پیش برود. این مسئله را می توان به زراعت، کاشت و برداشت، تشبیه کرد: نمی توان محصول را بلافاصله پس از کاشت، برداشت کرد. بعد از کاشت زمانی برای رشد محصول لازم است. هرچند که قبل از ظهور شرایط عینی ضروری و آغاز مبارزه قطعی برای کسب قدرت، خصلت کار و فعالیت مان کیفیتا متفاوت خواهد بود اما در تمام طول راه همه ی فعالیت ها را باید با این افق استراتژیک پیش ببریم.
در این رابطه مهم است که مرتبا تجارب تاریخی شکست مبارزاتِ کمابیش انقلابی را بررسی کنیم که به لحاظ پایه ی حمایتی توده ای محدود به اقلیتی از مردم یک کشورشدند. اگر چنین مبارزه ای در زمان ظهور شرایط مناسب آغاز شود اما پیشاپیش زمینه های لازم (نه فقط از نظر رشد شرایط عینی بلکه از نظر کار سیاسی و ایدئولوژیک) فراهم نشده باشد که مبارزه از محدوده ی محکم ترین پایه های مردمی خود فراتر رفته و گسترش یابد، حتما شکست خواهد خورد؛ اگر از قبل زمینه هائی را فراهم نکرده باشیم که این مبارزه بتواند قشرهای وسیع مردم را درگیر کند که در سطوح مختلف از آن حمایت کنند، مسیر به شکست منتهی خواهد شد. رویکرد دشمن این خواهد بود که چنین مبارزه ای را به حاشیه رانده و درهم شکند.
به مثال هایی در تاریخ معاصر نگاه کنیم. مثلا در ایرلند شمالی و مالایا (بعد از جنگ جهانی دوم) پایگاه و حامیان جنگ انقلابی محدود بود به بخشی از مردم. در نتیجه دشمن توانست آنان را از بقیه جدا کند و شکست دهد و در مورد مالایا کاملا درهم شکند. (3)
اینها صرفا دو مثال از تاریخ است. مطالعات بیشتر در مورد تجارب گذشته و تازه لازم است – با در نظر داشتن این اصل که: ... میان محکم ترین پایه های این جنبش انقلابی و دیگر قشرهای مردم شکاف بزرگی خواهد بود. اما اگر اجازه دهیم که این شکاف تبدیل به گرداب غیر قابل عبور شود و فقط هسته ی مستحکمِ مردم، فعالانه درگیر این مبارزه شود، این مبارزه شکست خواهد خورد. باید به این مسئله فکر کرد و از همین امروز برای حل آن کار کرد. تلاش برای حل آن در شرایطی که اوضاع دستخوش تغییر کیفی شده و مبارزه برای قدرت شروع می شود دیر است. بسیار پیش از آن باید کار سیاسی و ایدئولوژیک و تشکیلاتی را برای حل این مسئله آغاز کرد.
ضروری است که با واقعیتِ سرکوبِ دهشتناک و بیرحمانه ی امپریالیستی (و مرتجعین دیگر) با صراحت روبرو شویم. آنان با تمام قوا هر تلاش برای ایجاد جامعه ای نوین از طریق مبارزه ی انقلابی را با حداکثر بیرحمی به قصد نابود کردن جواب خواهند گفت. به ویژه اگر در پایگاه خانگیشان باشد. مثال فلوجه در عراق را به یاد بیاورید که نیروهای امپریالیسم آمریکا حتا پس از خروج نیروهای چریکی از شهر، بیمارستان ها را بمباران کردند و غیرنظامیان را قتل عام کردند. هدف، انتقام گرفتن و «درس آموزی» به مردم آن شهر و سراسر کشور و مردم جهان بود. هرچند آنان همه ی نیروی خود را به میدان نیاوردند اما ضربات مهلک و وصف ناپذیری را نه فقط به طرفداران نیروهای چریکی بلکه کل اهالی فلوجه زدند.
بدون شک وقتی قدرت و تواناییشان در استثمار و اربابی جهان به گونه ای مستقیم به چالش گرفته شود، نابودی و بیرحمی وحشیانه و عظیمی را به راه خواهند انداخت. برای چنین وضعیتی باید به لحاظ ایدئولوژیک و عملی تدارک دید. باید توده های مردم را با این واقعیت آشنا و هسته ی مستحکم مردم و همچنین لایه های دیگر را آماده کرد که چنین وضعیتی را با استواری و عزم به ضد خود تبدیل کنند و آماده باشند که امپریالیست ها و مرتجعین را نه فقط به خاطر جنایت هایی که در آن برهه مرتکب می شوند بلکه به خاطر تمام جنایت هایی که در زمان موجودیت خود مرتکب شده اند- شکست دهند. این یک مبارزه واقعی در عرصهی ایدئولوژیک و هم چنین عملی خواهد بود.
به جا است که خصلت پایه ای «مرحله ی گشایش» این مبارزه ی درازمدت نیز به لحاظ تئوریک مفهوم سازی شود. در سند «درباره ی امکان انقلاب» آمده است:
«یک خصیصهی ویژه و متمایزِ اوضاعی که آغاز جنگ درازمدت توسط نیروهای انقلابی را ممکن و صحیح می کند... میتواند فرو ریختن مشروعیت و اعتبارِ خشونت ارتجاعی و سرکوبگرانه ی دولتِ و نهادهای آن باشد به گونه ای که بخش وسیعی از جامعه به آن به عنوان خشونتی ناموجه و ناعادلانه بنگرد. این یکی از نشانه های کلیدی شکل گیری اوضاع انقلابی و پایه های کلیدی ظهور مردمی انقلابی است.»
... خصلت و ماهیت «مرحله ی گشایش» این مبارزه ی درازمدت باید روشن کند که اکنون یک نیروی انقلابی جدی در صحنه است که با افق و برنامه ی تغییر رادیکال جامعه، با هدف اساسی ریشه کن کردن روابط ستم و استثمار فعالانه برای کسب قدرت سیاسی مبارزه می کند.
نکته ی جالبی در کتاب «روزهای چریکی در ایرلند، خاطرات شخصی از جنگ انگلیس ــ ایرلند» نوشته ی تام باری هست. ... وی می گوید، هرچند قیام عید پاک (دوران جنگ اول) توسط بریتانیا درهم شکسته شد اما تاثیر عمیقی بر جوانان ایرلند گذاشت، از جمله روی خود تام باری. جالب است که در آن زمان باری در ارتش بریتانیا خدمت می کرد و در جنگ جهانی اول علیه ائتلاف آلمان شرکت داشت. با این وجود برای وی واقعه ای برانگیزنده بود. این تجربه درس مهمی در بر دارد. ... اگر درس آن را در پرتو مفهومِ تئوریکِ پیش گفته در مقاله ی «درباره ی امکان انقلاب» (دست زدن به مبارزه درازمدت وقتی شرایط آن ظهور کرد) مجددا قالب بندی کنیم ــ به ویژه در رابطه با «مرحله گشایش» مبارزه ــ آن چه برجسته می شود این است که برای مردم در سراسر جامعه و در واقع جهان روشن می شود که یک نیروی رقیب با برنامه و افق جامعه ای کاملا متفاوت در صحنه حضور و جدیت خود را در جنگ برای تحقق آن افق اعلام کرده است.
عنصر مهم دیگری که در این مبارزه باید بدان توجه کرد نقش بسیج دوره ای توده ها و فعالیت سیاسی و ایدئولوژیک دیگر برای جلب و سازماندهی شمار فزایندهای از توده های مردم در مبارزه انقلابی است. نه فقط کسانی که سنگ بنا و پایگاه این مبارزه می باشند، بلکه قشرهای وسیعتر. این فعالیتی است که باید به طور مستمر پیش برده شود. هدف این فعالیت آن است که مرتبا «قلمروی نفوذ سیاسی» خود را گسترش دهیم و با کار سیاسی، قشرهای مختلف را به نفع انقلاب، تجزیه و انشعاب درون نیروهای دشمن را تشدید کنیم. ...
در نظر داشتن رابطه ی کلی میان توده ها ــ توده های انقلابی که «میلیون ها» را در بر خواهد گرفت ــ از یک سو و از سوی دیگر نیروی انقلابی سازمان یافته که در هسته ی مبارزه برای کسب قدرت قرار دارد نیز مهم است. نه تنها از این زاویه که این رابطه در ابتدا چگونه شکل گرفته و تبارز خواهد یافت بلکه در سراسر این مبارزه ی درازمدت اما با فرجام.
تمام نکاتی که گفته شد بر اهمیت کاری که قبل از جهش کیفی در شرایط عینی صورت می گیرد پرتو می افکند. به ویژه، نقش جنبش توده ای درانقلاب را برجسته می کند. این جنبش توده ای با رشد اوضاع انقلابی رشد کرده و میلیون ها نفر را در بر خواهد گرفت و دستخوش تغییری کیفی شده و تبدیل به نیروی رزمنده ی مبارزه انقلابی برای کسب قدرت و حامی آن در سطوح مختلف خواهد شد. ... در همان حال، میان این جنبش و پدیدهی «جنگ داخلی میان دو بخش از مردم» (به طور کلی نیروهای انقلابی و ضد انقلابی در میان مردم) که مسلما یکی از شاخصه ای مهم این مبارزه خواهد بود، تداخل صورت خواهد گرفت. در چنان شرایطی ضروری خواهد بود که نبرد میان این دو بخش از مردم پیش برده شود ــ نبردی که با مبارزه علیه نیروهای سرکوبگرِ اصلی نظمِ کهنه درهم تنیده خواهد شد ــ و فعالیت برای عوض کردن این قطب بندی و مساعدتر کردن آن برای انقلاب ادامه یافته و در جریان این مبارزه ی عمومی تا آنجا که ممکن است مردم را از صفوف ضد انقلاب کنده و به صفوف انقلاب جذب کند. یا حداقل آنان را خنثی کند به طوری که دیگر وارد ضدیت با انقلاب نشوند. این پیچیدگی، چالشی است که در تمام طول مبارزه درازمدت باید با آن دست و پنجه نرم کرد.
ما باید کار تبیین مفاهیم تئوریک و استراتژیک را ادامه داده و به معضل رهبری توجه بیشتری کنیم. این نه تنها مسئله ای عام است بلکه هنگامی که استراتژی نیروهای نظم کهنه را در نظر بگیریم تبدیل به مسئله ای خاص نیز می شود. زیرا استراتژی دستگاه سرکوب طبقه ی حاکمه «جدا کردن سر انقلاب از تن آن» است. چنین کاری در سطح مفهوم سازی تئوریک نه تنها باید بر روی اهمیت رهبری سطوح بالا و استراتژیک تمرکز کند بلکه همچنین به رهبری سطوح پایین تر نیز بپردازد. در این مبارزه ی درازمدت مسئله ی رهبری تعیین کننده خواهد بود. هنگامی که مبارزه شروع شود شرایط تغییری کیفی خواهد کرد. در آن شرایط به کار بست اصل تمرکز ایدئولوژیک و عدم تمرکز تشکیلاتی بسیار مهم خواهد بود.
ما امروز هم با مشکل سرکوب مواجهیم. اما پس از آغاز آن مبارزه حدت زیادی خواهد گرفت. خصلت یک جانبه ی چیدمان اوضاع و قطب بندی نامساعدِ امروز به ویژه در این امر بازتاب پیدا می کند که دولت در شرایطی که هیچ جنگ چریکی موجود نیست، دست به سرکوب ضد چریکی علیه توده ها زده است. ... و به طور کلی صف آرایی ایدئولوژیک/سیاسی جاری در جامعه، از جمله در میان قشرهای میانی نامساعد است. جنگ علیه توده ها به شکل های گوناگون در جریان است: «جنگ علیه مواد مخدر»، حبس توده ای، «ایست دادن و بازرسی» و وارد کردن نام میلیون ها نفر از جوانان گتوهای شهری به «پایگاه داده های نیروهای امنیتی» بدون این که اکثر این جوانان جرمی مرتکب شده باشند. هدفِ استراتژیک طبقه ی حاکمه از این کار چیست؟ آین سرکوب ها صرفا برای «حفظ نظم» در شرایط حاضر نیست. آن ها آینده را مد نظر دارند (حداقل متفکرین استراتژیک آن ها درازمدت فکر می کنند). در واقع می خواهند امکان هر نوع مبارزه ی مسلحانه را پیش گیری کنند و اگر علیرغم تمام تلاش هایشان این پیش گیری ممکن نشد می خواهند در موقعیتی باشند که سریع و بی رحمانه آن را درهم بشکنند.
برای دست یافتن به قطب بندی موجود در میان قشرهای میانی، طبقه ی حاکمه خلق افکار زیادی کرده است و به شکل های گوناگون (از جمله از طریق رسانههای گروهی و «فرهنگ عامه») توده های تحتانی را حیوان ترسیم کرده است؛ انسان هایی پست و خطرناک. متاسفانه در میان قشرهای میانی چنین دیدگاهی در مورد توده های تحتانی به ویژه جوانان گتوهای شهری به طور گسترده وجود دارد و از طریق طبقه ی حاکمه به آنان منتقل شده است. اگر چنین نبود، حتا با وجود گسترشِ فرهنگ خودپرستی افراطی در مواردی مانند قتل اسکار گرانت با اعتراضات و مقاومت بیشتری مواجه می شدیم در حالیکه سکوت و انفعال عظیمی به ویژه در میان قشرهای میانی و به خصوص در میان سفید پوستان حاکم است.
این وضع ربط دارد به آن نکته ای که قبلا گفتم: وقتی مبارزه ی درازمدت برای کسب قدرت شروع شد باید امکان «درهم شکستن محاصره و سرکوب» از قبل فراهم شده باشد. یعنی امروز نباید فقط اکتفا کنیم به درگیر کردن محکمترین پایگاه مردمی برای مبارزه انقلابی. اگر پایگاه فعال و حامی انقلاب فقط محدود به آنان شود مطمئنا این مبارزه انقلابی نمی تواند تا مدت زیادی دوام بیاورد. فکر می کنم مائو در مقاله «از یک جرقه حریق بر می خیزد» در مورد وضعیت مشابه هشدار داده و گفته است که در مراحل ابتدایی جنگِ درازمدتِ خلق در چین، که نیروهای انقلابی در مناطق روستایی پایگاههای انقلابی برپا کرده اند اگر نتوانند سرزمین های پایگاهی را گسترش دهند و جمعیت بیشتری را درگیر جنگ درازمدت کنند، اولا قشرهای میانی در مناطق پایگاهی ــ یعنی دهقانان مرفه تر و پیشه وران و دیگر قشرهای میانی ــ آنان را تنها خواهند گذاشت و سپس حتا توده های فقیر و بی زمین و دهقانانِ میانی و پرولترها نیز قادر به ایستادگی نخواهند بود. ...
اصل مطلب تاکید بر اهمیت ایجاد «قطب بندی جدید» به لحاظ سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی است. جهتگیری استراتژیک برای ایجاد جنبشی برای انقلاب، قطب راهنمای تلاش های ادامه دار برای بر هم زدن قطب بندی امروز و ایجاد یک قطب بندی مساعد به حال انقلاب است.
...
کشورهای جهان سوم
کشورهای «جهان سوم» به شکل های مختلف تحت سلطه ی امپریالیسم هستند و ساختارها و دینامیک های درونیشان کیفیتا تحت تاثیر این تحت سلطگی است. اما باید توجه کرد که تغییرات مهمی در «ترکیب جمعیتی» و «پیکربندی اجتماعی» بسیاری از این کشورها صورت گرفته است که دارای مفاهیمی برای استراتژی انقلابی است. تفاوت زیادی میان آنها و چین سال های 1920، 1930 و 1940 موجود است. جهان ما نسبت به دهه ی 1960 و 1970 که جنگ ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا در جریان بود جهان بسیار متفاوتی است. آن دوران با مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی در کشورهائی مانند آنگولا و موزامبیک و دیگر نقاط جهان رقم می خورد. از آن زمان تا کنون تغییرات مهمی در جهان و در شرایط و زندگی توده های مردم صورت گرفته است.
امروزه در همه ی کشورهای «جهان سوم» میلیون ها تن در زاغه های اطراف شهرها جمع شده اند ... که بسیار متفاوت از زمانی است که همین میلیون ها نفر در روستا بودند. آنها در روستا نیز فقیر و تحت استثمار بودند اما به شکل های گوناگون از زمین تغذیه می کردند. اما اکنون شرایط به طرز قابل توجه و مهمی عوض شده است. نیروهای ارتجاعی، از جمله بنیادگرایان اسلامی در میان این مردم کار می کنند و پایه می گیرند. یکی از دلایل پایه گیری آنها رویکرد آخرالزمانی شان به این وضعیت است که منطبق می شود بر شرایط فرّار بسیاری از توده های این زاغهها یا حداقل این یکی از جذابیت های آنان است. این مسائل را باید دید، آنها را مطالعه و تحلیل کرد و بر اساسِ آن، تفکر استراتژیک را تببین کرد. این به معنای بیرون ریختن تمام جهتگیری استراتژیکِ تبیین شده توسط مائو یعنی «محاصره شهرها از طریق دهات» به عنوان راه انجام جنگ درازمدت خلق نیست. اما همان طور که خودِ مائو تاکید کرد، نمی توان خود را در قراردادها محصور کرد. اگر قرار است انقلابی شود ... باید آن را بر پایه ای علمی و با جهان بینی و متد علمی ماتریالیسم دیالکتیک انجام داد. باید شرایط واقعی مقابل پا را آنالیز و سنتز کرد و دید که در چارچوب دینامیک های متناقضشان، راههای ممکن برای تغییر و به طور خاص راه تغییر انقلابی کدام است. اگر در قید و بند قراردادها و ابزارگرایی باشیم (یعنی به جای دیدن واقعیت و یافتن راه تغییر آن بر پایه ی واقعیت ها، نگرش خود را بر واقعیت تحمیل کنیم) نمی توانیم انقلاب کنیم. در زمینه ی آنالیز و سنتز و تفکر استراتژیک و مفهوم سازی استراتژیک کار زیادی باید انجام شود.
با وجود این، هنوز مسئله ی روستا (به معنای دقیق کلمه یا شاید به طور مجازی و استعاره) به مثابه «مرکز ثقل» مبارزه برای کسب قدرت، حداقل در ابتدای امر و برای مدتی مطرح است. منظورم از معنای دقیق یا شاید مجازی آن است که در تئوری مائو یعنی جنگ درازمدت خلق و محاصره ی شهرها از طریق دهات، روستا به مثابه مرکز ثقل جنگ به معنای دقیق کلمه به کار بسته شد و این صحیح بود. جنگ درازمدت خلق واقعا در میان توده های وسیع دهقان در روستا پایگاه داشت، در مناطق دور دست که قدرت دولت ارتجاعی دائمی و مستحکم نبود شروع شد و امکان آن را فراهم کرد که مناطق حمایتی و بالاخره مناطق پایگاهی تحت کنترل نیروهای انقلابی ایجاد شود. اما مفهوم محاصره شهرها از طریق دهات را میت وان خلاقانه نیز به کار بست.
البته در به کاربست خلاقانه ی تئوری ها باید جانب حزم و احتیاط را نگه داشت زیرا در بسیاری مواقع به نام «تکامل خلاقانه» یا «به کار بست خلاقانه» مشکلات بسیاری به وجود آمده است. به طور مثال، «تکامل و به کار بست خلاقانه ی تئوری کمونیستی» ازعلامت های رویزیونیسم یا توجیه گر رویزیونیسم بوده است. خلاقیت رویزیونیستی و رویکردهای مشابه خوب نیستند. به یاد می آورم در دهه ی 1960 گروهی در آمریکا به نام «حزب جوان میهن پرست» بودند که در جنوب آمریکای شمالی درست شده بود و می خواستند پرچم کنفدراسیون جنوب (جنوب برده دارــ مترجم) را به عنوان نماد شورش علیه سیستم احیاء کنند. یادم می آید که برخی از آنان در تظاهرات حزب پلنگان سیاه در دفاع از هوئی نیوتون (که در آن زمان زندانی بود) شرکت کردند. وقت استراحت با عدهای روی چمن ها نشسته بودیم. آنان هم کتاب سرخ نقل قول هایی از صدر مائوتسه دون را داشتند و می خواستند خلاقانه آن را به کار ببندند. از آنها پرسیدم: «این پرچم کنفدراسیون جنوب دیگر چیست؟ شما را با این چه کار؟» جواب دادند: «ما میهن پرست هستیم». و من جواب دادم: «یعنی چه میهن پرستید؟ شما نمی توانید این کار را بکنید. این نوع میهن پرستی غلط است». آنها کتاب سرخ را درآوردند و از مائو نقل کردند: «در جنگ های رهایی بخش ملی، میهن پرستی کار بست انترناسیونالیسم است.» من این حرف را از ناسیونالیست های سیاه خیلی شنیده بودم اما اولین بار بود که از ناسیونالیست های سفید می شنیدم! به آن ها نگاهی کرده و گفتم: «شما که درگیر در جنگ رهایی بخش ملی نیستید. این حرف ها را دور بریزید.» این نمونه ای از «به کار بست خلاقانه» بد بود. با این وجود به کار بست خلاقانه ی مارکسیسم به شرطی که واقعا بر اساس علمی قرار داشته باشد و در خدمت انقلاب و کمونیسم باشد ضروری است.
بنابراین کنکاش در مورد «روستای مجازی» ضروری است. منظورم مناطقی است که توده ها در آن تجمع دارند، به معنای واقعی و «کلاسیک» روستا نیستند اما مناطقی هستند که بیشترین نقطه ی تمرکز قدرت طبقه ارتجاعی نیستند یا این که دولت در آن نقاط فعالانه اعمال قدرت نمی کند. آیا این مناطق می توانند پایه ای برای آغاز باشند؟ آیا می توانند تکیه گاهی برای آغاز و بازگشایی استراتژیک جنگ درازمدت باشند؟
در هر حال سوال هایی از این قبیل مطرح است که: در بسیاری موارد ممکن است روستا به معنای دقیق کلمه «زمین آغاز» اولیه باشد اما خیلی زود «مرکز ثقل» به مناطق شهری شیفت کند یا اینکه بر خلاف نوشته های مائو در مورد استراتژی جنگ درازمدت، از همان ابتدا تاکید برجسته ای بر روی مناطق شهری گذاشته شود.
به این سوال هم باید فکر کرد که ممکن ست حداقل در برخی موارد، به ویژه در شرایط دخالت نیروهای قدرتمند خارجی (قدرت های ارتجاعی و/یا امپریالیست ها) ضروری و ممکن باشد که نیروهای انقلابی عقب نشینی کرده و روستاها را برای مدتی مرکز عمده مبارزه یا تنها مرکز مبارزه کنند.
تمام این جوانب را باید به دور از قید و بند قراردادها بر پایه ای علمی مورد آزمایش قرار داد، از رویکرد ماتریالیستی دور نیفتاد و آن ها را از نقطه نظرِ اهداف استراتژیک که تمام پروسه ی این مبارزه را تعیین خواهد کرد مورد بررسی قرار داد.
بنابراین یک سوال این است که روستا به معنای دقیق کلمه یا به معنای مجازی و سمبلیک چه جایگاه و کاربستی در استراتژی امروز دارد؟ در این زمینه نیاز به کاری خلاق اما علمی است. در مناطقی که تمرکزی از توده ها هست ولی نقطه تمرکز دشمن نیست و خارج از «دسترس فوری» نظمِ سرکوبگرِ کهنه است آیا این مفهوم کاربستی دارد؟ چنین آغازی و به عبارت دیگر یافتن پایه ای برای آغاز مبارزه بدون این که فورا درهم شکسته شود، برای برقرار کردن قطبی در مقابل نظم کهنه و انباشت نیرو برای انقلاب ضروری است.
قبلا در مورد کاربست این اصول در شرایطی کیفیتا متفاوت، در کشوری امپریالیستی صحبت کردم. یعنی شروع مبارزه ی درازمدت وقتی که شرایط آن ظاهر شود. در آن جا گفتم که برقراری واضح و روشن «قطب» انقلابی که فعالانه برای قدرت در جامعه رقابت می کند و به موازات گسترش مبارزه، شمار فزاینده ای از توده ها به سوی آن جلب شده و حول آن گرد می آیند ضروری است: قطبی که در ضدیت با نظم و نیروهای ارتجاعی حاکم باشد و در عین حال در ضدیت (نه لزوما ضدیت آنتاگونیستی) با دیگر نیروها و برنامه های حاضر در جامعه یعنی نیروها و برنامه های خارج از طبقه حاکمه و رفرمیست. هرچند رابطه ی این قطب با نیروهای دیگر لزوما خصمانه نیست اما در هر حال قطبی است که به وضوح و به طور رادیکال از آن چه آن نیروهای دیگر نمایندگی می کنند متفاوت است.
در شرایطی که آغاز این مبارزه ممکن و برای پیشروی انقلاب ضروری است فقط با پیشبرد این مبارزه است که کاملا می توان نیروهایی را از زیر نفوذ برنامه های رفرمیستی گوناگون بیرون کشید و مبارزه را در ضدیت با نظم کهنه و نیروهای ارتجاعی پیش برد. درک این نکته حائز اهمیت بسیار است؛ وقتی که شرایط عینی به ظهور رسید یا موجود است اگر جهش اولیه از زاویه آغاز این نوع مبارزه انجام نشود آنگاه نه فقط نیروهای ارتجاعی بلکه نیروهای رفرمیست نیز ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت. چنانچه شرایط برای آغاز چنین مبارزه ای وجود داشته باشد آنگاه کاشتن یک قطب روشن از طریق آغاز فعالانه ی مبارزه برای قدرت، پایه ی برهم زدن قطب بندی نامساعد و ایجاد قطب بندی مساعد به سطح کاملا متفاوتی جهش خواهد کرد.
سپس، وقتی که نیروهای انقلابی در چنین اوضاعی «روی نقشه» باشند، زمانی که تلاش های اولیه ی دشمن را برای درهم شکستن نیروهای انقلابی عقیم گذاشته باشند، آنگاه سوال جدیدی مطرح می شود: چگونه مبارزه را باید به سوی وضعیتی راند که مسئله ی کسب قدرت در سراسر کشور نه فقط به مثابه یک هدف عام بلکه به عنوان هدفی فوری مطرح است: فرجام یا «عمل نهایی» را چگونه به صحنه خواهیم آورد. هرچند، تمرکز مقاله ی «درباره ی انقلاب» بررسی راه انقلاب در کشورهای امپریالیستی است و نه کشورهای «جهان سوم» که تحت سلطه یا تحت اشغال امپریالیسم هستند اما برخی جوانب آن مقاله می تواند برای راه انقلاب در این کشورها کاربست داشته باشد.
همان طور که قبلا اشاره کردم، در کشورهای «جهان سوم» با پیشروی مبارزه برای کسب قدرت در راستای خطوط عامی که صحبت کردیم ــ و حتا در نقاطی که تا آن زمان به اشغال مستقیم قدرت های امپریالیستی یا دیگر قدرت های خارجی در نیامده اند ــ لازم است احتمال آن داده شود که دولت های امپریالیستی و یا دولت های دیگر با هدف مستقیم سرکوب انقلاب دست به دخالت و اشغال خواهند زد و برای چنین شرایطی تدارک دیده شود. این امر می تواند بعد از پیروزی انقلاب یا حتا زمانی که انقلاب به مرحله ای رسیده است که دورنمای کسب قدرت سراسری آن قابل رویت و واقعی است صورت بگیرد. مفاهیم آن را باید برای کامل کردن و تحکیم کسب قدرت پیش بینی کرد و صرفا به زمانی که چنین دخالت و اشغالی صورت گیرد یا نزدیک باشد موکول نکرد. مقابله با تجاوز خارجی می تواند (تاکید می کنم که می تواند) ضرورت عقب نشینی موقت از مراکز اصلی قدرت در داخل و اطراف شهرهای بزرگ را به وجود آورد. حتا اگر مبارزه به نقطه ای برسد که عمدتا در آن مناطق تمرکز داشته باشد ممکن ست ضرورت عقب نشینی از آن نقاط با هدف ساختن پایه ای برای پیشروی دوباره سربلند کند. زیرا هدف این است: پیشروی به سوی کامل کردن این مرحله از انقلاب از طریق شکست کامل قدرت دولتی کهنه و ارتجاعی و استقرار دولتِ جدیدِ انقلابی برای گام نهادن در جاده ی سوسیالیسم به مثابه بخشی از مبارزه انقلابی جهانی که هدفش استقرار کمونیسم است.
«دو قطب تاریخا منسوخ» ـ و اهمیت حیاتی داشتن یک جهتگیری انقلابی و مفهوم استراتژیک
آن چه گفته شد در برگیرنده ی اصول و مسائلی است که برای تئوری انقلابی و مفهوم استراتژیک حائز اهمیت هستند: هم در رابطه با کشورهای امپریالیستی و هم کشورهای تحت اشغال یا سلطه ی امپریالیسم (که به اختصار آنها را «جهان سوم» می خوانیم).
در تمام این مباحث لازم است دینامیکِ «دو قطب تاریخا پوسیده» در نظر گرفته شود: نظام منسوخ امپریالیستی و قشر حاکم آن از یکسو و از سوی دیگر قشرها و نیروهای منسوخ در میان خلق های تحت ستم و استعمار، به ویژه نیروهای بنیادگرای اسلامی و جهادگرایان (7). هرچند این تضاد یا دینامیک تنها تضاد یا دینامیک مهمی نیست که جهان امروز را شکل می دهد اما در زمره ی مهم ترین ها می باشد؛ نه فقط در این یا آن کشور بلکه در سطح جهان به طور کلی. در جهان امروز نه تنها به وجود آوردن اپوزیسیون و مقاومت توده ای علیه هر دوی این «منسوخ»ها کیفی در این زمینه اضطرار دائمی است: آغاز انقلابی که تحت رهبری یک پیشاهنگ اصیل باشد و هدف نهایی اش استقرار کمونیسم در جهان و ایجاد جهانی باشد که از هر نوع روابطِ منسوخ ستم و استثمار و افکار ملازم آنها رها باشد.
در رابطه با تبیین جهتگیری و رویکرد پایه ای، برای پیشبرد کار در عرصه ی تئوریک و مفهوم سازی استراتژیک علاوه بر نکات خاصی که در اینجا اشاره کرده ام و رجوع به مطالعه ی دوباره ی سند «درباره ی امکان انقلاب» می خواهم بر ضرورت عام بررسی جدی و منظم تجارب گوناگون در اعصار مختلف و «جذب تئوریکی» آنان تاکید کنم.
ما در حال ساختن جنبشی برای انقلاب هستیم ... معنای آن چیست
اول، منظور از «انقلاب» و خصوصا منظور از انقلاب کمونیستی چیست؟ در ادامه به طور کامل تر به برخی از عوامل کلیدی لازم برای ساختن جنبشی واقعی برای انقلاب در کشوری مانند ایالات متحده خواهم پرداخت. عواملی که مربوط به اوضاع عینی هستند، چگونگی تکامل و تغییر آن و فاکتور ذهنی به ویژه نقش پیشاهنگ کمونیست و کسانی که از نزدیک با این پیشاهنگ و در اتحاد با خط آن کار می کنند. اما اول لازم است روشن کنیم که منظورمان از این که هدف، انقلاب به ویژه انقلاب کمونیستی است چیست و معنای پایه ای آن کدام است؟ انقلاب نوعی تغییر در رفتار و منش جامعه یا حفظ اساسات آن و ایجاد تغییراتی در روابط حاکم نیست. انقلاب یعنی شکست دادن و درهم شکستن دولت ستم گر موجود که در خدمت نظام سرمایه داری ـ امپریالیستی است. به طور خاص به معنای مغلوب کردن و درهم شکستن نهادهای خشونت و سرکوب سازمان یافته است. از جمله نیروهای مسلح، پلیس، محاکم، زندان ها، قدرت های بوروکراتیک و اداری و جایگزینی آن نهادهای ارتجاعی، ابزار سرکوب و خشونت ارتجاعی با ارگان های قدرت سیاسی انقلابی و دیگر نهادها و ساختارهای حکومتی که شالوده اش در تمام فرآیند ساختن جنبشی برای انقلاب و تحقق کسب قدرت سیاسی ... ریخته شده است. ...
آن طور که قبلا تاکید کردم کسب قدرت سیاسی و تغییر رادیکال نهادهای حاکم در جامعه ... امکان تغییر رادیکال در سراسر جامعه را به وجود می آورد: در اقتصاد و روابط اقتصادی، در روابط اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگ حاکم در جامعه. هدف نهایی این انقلاب استقرار کمونیسم است که به معنای انهدام تمام روابط ستم و استثمار و تمام درگیری های خصمانه میان انسان ها در سراسر جهان است. چنین درکی از کسب قدرت سیاسی در یک کشور خاص تعیین کننده است و در را برای تغییرات رادیکال بیشتر و تقویت و پیشروی مبارزه ی انقلابی در سراسر جهان باز می کند. اما در همان حال و با وجود آن که این درک بسیار تعیین کننده است باید فهمید که تحقق این انقلاب صرفا گام اول و جهش بزرگ اول در مبارزه ی عمومی به سمت هدف نهایی این انقلاب است: یعنی استقرار جهانی کمونیستی و کیفیتا نوین.
تکامل امپریالیسم آمریکا، جابه جائی در روابط اجتماعی و شرایط عینی؛ و چالش های انقلاب
در این پرتو می خواهم بر برخی شرایط عینی و موانع مهم انقلاب کردن که باید شناخت و تغییرشان داد صحبت کنم.….
بخش مهمی از تدارک ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی برای این انقلاب به عبارت دیگر خلق افکار در عرصه ایدئولوژیک و سازماندهی نیروها عبارتست از شناسائی و مبارزه علیه تحلیل ها و «ترفند» هائی که برای خدمت به طبقه ی حاکمه ... طراحی شده اند و هدفشان این است که به توده های تحت ستم و کسانی که مشتاق ایجاد جامعه ای عادلانه تر و حتا بنیادا متفاوت هستند این طور القاء کند که آن ها «تنها» و در «حاشیه» هستند؛این که آنها نه تنها باید با قدرت عظیم دولت امپریالیستی، با ماشین مرگ و نابودی آن و دستگاه سرکوب پلیس، زندان و محاکم آن بجنگند بلکه هم چنین باید با آن چه به ظاهر «اکثریت» مردم است نیز رو در رو شوند – اکثریتی که قرار است ذاتا «محافظه کار» باشند. …
علاوه برعوامل عینی، طبقه ی حاکمه نیز دست به تلاش های ایدئولوژیک هماهنگ می زند تا این احساس «تنهائی» و در «حاشیه» بودن را تقویت کند. تئوری ها و ترفندهای گوناگون به میدان می آورند که تاثیراتشان به طور غیر مستقیم یا مستقیم تعمیقِ این احساس تنهائی و حاشیه است. برای مثال به کارکرد نظرسنجی های بی پایانِ آنها نگاه کنید. طراحی این نظرسنجی ها و استفاده از آن ها یکی از سلاح های ایدئولوژیک مهم بورژوازی است. ... عملکرد عینی اش آن است که مردم چیزی را باور کنند که طبقه حاکمه می خواهد. مجریان طبقه ی حاکمه نیز آگاهانه در این راستا برنامه ریزی و عمل می کنند. ... حتا کسانی که نمی دانند نظرسنجی «گالوپ» چیست از آن تاثیر می گیرند ... زیرا این نظرسنجی ها در جامعه پخش می شود و به مردم می گوید چطور فکر کنند. ... طبقه ی حاکمه ی این کشور برای هر تهاجمِ ارتجاعی جدی خویش یک نظرسنجی می کند، آن را «اراده ی مردم آمریکا» یا اکثریت مردم جا می زند و تبدیل به پشتوانه ی سیاست های خود می کند. بنابراین باید با این ترفندها و تاثیرات آن مقابله کرد و به توده های مردم توضیح داد که نقش آن ها چیست، چه می کنند، بیان چه چیزی هستند و بیان چه چیزی نیستند. ما نباید تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم این ترفندها را بر روی مردم دست کم بگیریم. این ها ترفندهای ایدئولوژیک برای منفعل کردن مردم است. برای آن است که مردم احساس کنند مقاومت کردن، قیام کردن و انقلاب کردن بی فایده است.
همراه با آن، تجربه و تاثیرات اجتماعی دهه ی 1960 و پس از آن نیز تحریف می شود. قبلا به کتاب «جنگجویان حومه» نوشته ی لیزا مک گیر اشاره کردم. این کتاب تحلیل های خوبی دارد اما فرضیه ی رایج غلطی را تکرار می کند. وی می گوید جنبش ها و خیزش های رادیکال دهه ی 1960 در را به روی «عکس العمل» راست باز کرد و کشور را به سمت راست کشید که در سلطه ی انتخاباتی حزب جمهوری خواه تبلور یافته است.
این تحلیل آنقدر غلط است که فرد نمی داند از کجا شروع به نقد آن کند و وقت آن را نیز نداریم ... اما یک نکته ی اصلی را باید گفت که این گونه تحلیل ها، واقعیت اصلی را می پوشانند. واقعیت اصلی این است (افرادی مانند هنری کسینجر هم به آن اعتراف می کنند) که در دهه ی 1960 نیروهای رادیکال و به طور کلی نیروهای انقلابی ابتکار عمل را در جامعه در دست داشتند؛ طبقه حاکمه در موضع دفاعی بود و استانداردهای فرهنگی، ایدئولوژیک و هم چنین سیاسی را نیروهای رادیکال تعیین می کردند. اما این وضعیت تا انجام یک انقلاب پیش برده نشد و این نکته ی اصلی است که باید بارها به آن بازگشت و بر آن تامل کرد. جنبش دهه ی 1960 اساسا به این دلیل افت کرد؛ هیچ تغییر اساسی در روابط اجتماعی و نظام قدرت سیاسی و زیربنای مادی آن یعنی نظام اقتصادی رخ نداد. با اضافه شدن عقب گردها و شکست های مهم انقلاب و کمونیسم (که در سال 1976 در قدرت گیری رویزیونیست ها و از کف دادن چین سوسیالیستی فشرده شد) طبقه ی حاکمه ی این کشور توانست اهداف، ارزش ها و جهان بینی اش را به طور موثر تحمیل کند – از جمله در ابعاد و عرصه های گوناگونی که در مقابل این خیزش توده ای رادیکال در عقب نشینی بود. این خیزش البته نه فقط در آمریکا بلکه در سطح جهانی در جریان بود و در دهه ی 1960 و اوایل 1970 یک پدیده ی حقیقتا جهانی بود. اما تز «عکس العمل» این واقعیت را تحریف می کند و تحلیلی رایج است.
این نگرش نمی فهمد که انتخابات عرصه ی بیانِ و تبلور منافع اساسی توده های مردم نیست و نظام حاکم در ایالات متحده ی آمریکا یک دیکتاتوری بورژوائی است که طبقه حاکمه ی سرمایه دار (به رغم رقابتی که در صفوفش هست و گاه به تنش های حاد و جدی منجر می شود) ماهیت و محدوده های انتخابات را تعیین می کند: بدیل های قابل قبول برای طبقه حاکمه در چارچوب این انتخابات جای می گیرند؛ منافع طبقه ی حاکمه تعیین می کند که کاندیداهای موجه چه کسانی و موضوعات موجه کدام هستند؛ حدفاصل ها و شکل گزینه هائی که در این انتخابات ارائه می شوند توسط طبقه ی حاکمه دیکته می شود. این انتخابات عرصه ای نیست که در آن منافع پایه ای و عالیترین منافع توده ها امکانِ تجلی پیدا می کند. اتفاقا مسئله برعکس است: از طریق انتخابات توده های مردم را به میدانِ منافع طبقه حاکمه و شرایط آن می کشند و می گویند: حالا در این چارچوب مناظره و بحث کنید، نظر بدهید و انتخاب کنید. ….
بدون این که سخن را به درازا بکشانم می خواهم بر اهمیت «تحلیل هرم» اشاره کنم که در مقاله «تضادهای حل نشده، نیروهای محرکه انقلاب» و مقالات دیگر آمده است.(9) یعنی: بحث علمی در مورد دینامیک ها و منافعی که این نظام و طبقه حاکمه ی آن را می رانند؛ انشعابات درون طبقه حاکمه؛ ارتباط درونی میان آن و «ترکیب طبقاتی» درون ایالات متحده؛ گرایش های خودروی قشرها و گروه های مختلف و چالش های ایجاد قطب بندی مساعد برای انقلاب و همه ی این ها بر بستر اوضاع جهانی، با دینامیک ها، تحولات، جنگ ها و مبارزات درون آن.
تسریع اوضاع و انتظار اوضاع انقلابی را کشیدن
ایجاد و گسترش جبهه ی متحد تحت رهبری پرولتاریا فرآیندی پیچیده و پویا است که با تداخل و تقویت متقابل گرایش های متفاوت رقم می خورد. در کل، در این پروسه، نقش توده هائی که سنگ بنای انقلاب هستند و نیز نقش رهبری حزب تعیین کننده است. اما سوال این است: به کجا؟
ما صرفا در کار ساختن یک «جنبش» نیستیم. ما به طور بسیار مشخص در حال ساختن جنبشی برای انقلاب هستیم. ما آگاهانه به جای عبارت «ساختن جنبشی انقلابی» عبارت «ساختن جنبشی برای انقلاب» را به کار می بریم. هرچند ممکن ست تفاوت آن ها بسیار ظریف باشد اما تفاوت مهمی است. فرمول بندی «ساختن جنبشی انقلابی» خیلی راحت می تواند تبدیل به ضد خود شود. جنبش می تواند همه چیز و هدف نهائی هیچ چیز شود. جنبش چیز بسیار مهمی است اما تا آن جا که در رسیدن به هدف اساسی یعنی انقلاب و در نهایت جهان کمونیستی خدمت کند. در غیر این صورت به چه درد می خورد؟ با هزاران روند دیگری که اوج می گیرند و فرو می نشینند یا راه حل های اتوپیستی و در نهایت رفرمیستی دارند چه فرقی دارد؟
آماج هرکاری که می کنیم انقلاب کردن در زمانی است که شرایطش می رسد: تسریع کردن و انتظار اوضاع انقلابی و ظهور مردمی انقلابی را کشیدن. اوضاعی که در نتیجه ی تداخل و «ترکیب» عوامل بین المللی و تحولات درونی هر کشور خاص شکل می گیرد. این عوامل در نقطه معینی هم گرائی می کنند و بحران انقلابی و بحرانی بسیار عمیق در جامعه را تولید می کنند. شکل گیری چنین بحرانی معمولا تا پیش از بروز آن غیرقابل پیش بینی است. به اوضاع جاری نگاه کنیم. به «بحران های چندگانه ی» آن که هنوز تبدیل به بحرانِ بزرگی که لازمه ی انقلاب است نشده اند! با این همه این بحران های چندگانه واقعی اند و در هم تداخل می کنند و مشکلات بسیار جدی برای طبقه حاکمه ی امپریالیستی تولید می کنند. ازعرصه ی اقتصاد تا جنگ هائی که آن ها راه انداخته اند. طبقه ی حاکمه تا درجه ی زیادی سعی کرده کاری کند که در آمریکا هیچ کس در مورد عراق فکر نکند و ظاهرسازی می کند که همه چیز نرم و راحت است که واقعیت ندارد و هم زمان با مشکلات عدیده در افغانستان مواجه است. اخراج فرماندهان و عوض کردن فرماندهی در افغانستان صرفا به دلیل عدم تبعیت آنان نیست. ... آنان اعتراف کرده اند که مشکلات استراتژیک عمیق تری دارند؛ نه می توانند پشت کرده و آن جا را ترک کنند و نه می تواند راه حلی واقعی برایش پیدا کنند. دوراندیش ترین و سرسخت ترین نظریه پردازان و استراتژی پردازان امپریالیسم آمریکا می دانند که با اوضاع بسیار پیچیده ای روبرو هستند. این تضاد بسیار مهمی برایشان است. نه باید آن را دست کم بگیریم و نه بهای زیادی به آن دهیم اما باید پتانسیل اوضاع را ببینیم که در تداخل با دیگر عواملِ جهانی می تواند راه را بر یک بحران بسیار عمیق تر و حادتر بگشاید.
این مرتبط می شود با مسئله ی بحران «مشروعیت» و شکل گیری بحران انقلابی. «تسریع کردن در عین انتظار کشیدن» به معنای آن نیست که باید انتظار یک روز آفتابی را بکشیم که به طرزی معجزه آسا و بدون دخالت فعال ما مشروعیت کل نظام و طبقه ی حاکمه به طرزی حاد و توسط ده ها میلیون نفر زیر سوال رود و در تداخل با عوامل دیگر یکباره یک اوضاع انقلابی سربلند کند. این یک جهت گیری منفعلانه است و با این جهت گیری هیچ انقلابی صورت نخواهد گرفت و به احتمال قوی حتا اوضاع عینی انقلابی هم سربلند نخواهد کرد. عوامل عینی را نمی توان به این صورت از عوامل ذهنی یعنی نقش نیروی آگاه انقلابی جدا کرد. در غیاب نیروی آگاه انقلابی که به طور مستمر برای تاثیر گذاری بر تکامل اوضاع به سوی یک اوضاع انقلابی فعالیت می کند اوضاع انقلابی بوجود نخواهد آمد.
... هیچ کس به دقت نمی تواند بگوید که دست به دست هم دادن و ترکیب چه عواملی موجب شکل گیری یک اوضاع انقلابی خواهد شد. اما می توانیم بگوئیم که ... اگر در عین انتظار کشیدن اوضاع را به سوی شکل گیری اوضاع انقلابی تسریع نکنیم مطمئنا چنین اوضاعی سربلند نخواهد کرد و حتا اگر پتانسیل بروز آن باشد آن را تشخیص نخواهیم داد چه برسد به استفاده از آن. بنابراین از یکسو هیچ کس نمی داند که چه «ترکیبی» از عوامل دست به دست هم خواهند داد و آتشفشان بحران انقلابی فوران خواهد کرد اما سوی دیگر تضاد آن است که نیروی انقلابی باید به طور دائم در «اضطراب» امکان بروز تغییرات عمیق و کیفی در اوضاع عینی و امکان پیشرفت های کیفی و جهش وار در ساختن جنبشی برای انقلاب باشد. و این بسیار مهم است. ….
انباشت نیرو برای انقلاب
در این چارچوب بیائید در مورد جهت گیری استراتژیک و محتوای «تسریع در عین انتظار» صحبت کنیم. به طور خاص برگردیم به موضوعی که حزب کمونیست چین در عبارت بسیار مهم و مفید فرموله کرده بود: انباشت نیروها برای انقلاب. یا آن طور که ما نیز با یادگیری از لنین فرموله کرده ایم: خلق افکار و سازمان دادن نیروها اما برای چه؟ برای انقلاب. فعالیت آگاهانه ی ما این است که با فعالیت مستمر بر «صحنه ی سیاسی» و دینامیک های آن تاثیر بگذاریم با این هدف که نیروها و عوامل مساعد به حال انقلاب را به طور فزاینده ای تقویت کنیم. ما در حین این که انتظار ظهور یک تغییر کیفی در اوضاع، رسیدن یک وضعیت انقلابی و ظهور مردمی انقلابی در شمار میلیونی را می کشیم برای شتاب بخشیدن به سررسید چنین اوضاعی فعالیت می کنیم: حتا در شرایطی که سرکوب شدیدتر شده است و طبقه ی حاکمه یا بخش هائی از آن کمر به تقویت نیروهای ضد انقلاب بسته اند (این پدیده ای که اکنون برجسته است و دارای مفاهیم جدی است که قبل از خاتمه ی این مبحث به آن خواهم رسید)....
به نکات سند «برخی اصول در ساختن جنبشی برای انقلاب» (4) نگاهی کنیم:
«همواره باید نقاط فشرده ی تضادهای اجتماعی، روش ها و شکل هایی را جستجو کرد که بتواند آگاهی سیاسی توده ها، ظرفیت مبارزه و تشکیلات آنان را در پیش برد مقاومت سیاسی علیه جنایت های این نظام تقویت کند؛ به طور فزاینده ای ضرورت و امکان به دنیا آوردن جهانی کاملا متفاوت را برای شمار عظیمی از توده های مردم متجلی کند؛ درک و عزم توده های پیشرو و کسانی را که دارای ذهنیتی انقلابی هستند تقویت کند تا اهداف استراتژیک ما را در دست بگیرند: نه به عنوان اهداف (یا افکار) مجرد و مربوط به آینده ای دور بلکه به عنوان افکار و اهدافی که از همین امروز باید برای تحقق آن مبارزه کرد.»
همین یک نکته، فشرده ی یک جهت گیری استراتژیک است و به ویژه می خواهم بخش آخر را تاکید کنم. ... این یعنی کنار زدن انتظار منفعلانه، یعنی فعالانه کار کردن و تاثیر گذاشتن بر صحنه سیاسی و شرایط کلی در هر مقطع.
به بخش دوم آن سند نگاه کنیم:
«هدف و جهت گیری باید پیش برد آن نوع فعالیتی باشد که همراه با تحول در اوضاع عینی بتواند صحنه ی سیاسی را دستخوش تغییر کند به طوری که اعتبارِ نظم حاکم، حق و توانائی طبقه ی حاکمه در حکومت کردن به طرزی حاد و فعال در سراسر جامعه زیر سوال کشیده شود؛ تا مقاومت علیه این نظام گسترده تر، عمیق تر و مصممانه تر شود؛ تا آن «قطب» و نیروی سازمان یافته ی پیشاهنگ کمونیسم انقلابی به طور برجسته ای تقویت شود؛ تا اینکه در زمان تعیین کننده، این نیروی پیشرو بتواند میلیون ها نفر را در انجام انقلاب رهبری کند.»
معنی این پاراگراف این است: عوض کردن صحنه ی سیاسی به طوری که مشروعیت نظم حاکم، حق و توان طبقه ی حاکمه در حکومت کردن به زیر سوال کشیده شود. نه فقط به معنای عام بلکه «به طرز حاد و فعال در سراسر جامعه». این کار برای چیست؟ برای این که « مقاومت علیه این نظام گسترده تر، عمیق تر و مصممانه تر شود؛ «قطب» و نیروی سازمان یافته ی پیشاهنگ کمونیسم انقلابی به طور برجسته ای تقویت شود.» و برای نتیجه گیری می گوید این کار برای تدارک چه چیزی است: « در زمان تعیین کننده این نیروی پیشرو بتواند میلیون ها نفر را در انجام انقلاب رهبری کند.»
غنی کردنِ «چه باید کرد؟»
«چه باید کردِ؟ غنی شده» (16) در واقع به معنای ساختن جنبشی برای انقلاب است. لنین در اثر خود به نام «چه باید کرد؟» می گوید: باید نشان داد، کلیه ی جنایت ها و بی عدالتی هائی که مورد تنفر مردم هستند و مردم به طرق مختلف علیه آن ها شورش می کنند (و حتا در زمزمه هایشان بیان می کنند) ریشه در این نظام دارند؛ باید اهداف و عقاید کمونیستی را پیش کشید و به مردم نشان داد که ایجاد جهانی کاملا متفاوت دارای پایه ی مادی و ممکن است. (بدون این که به تقلیل گرائی بیفتیم) باید به آنان نشان داد که چگونه و چرا قشرهای مختلف عکس العمل های متفاوتی در مقابل رخدادهای مختلف از خود نشان می دهند و در نتیجه، نیروهای محرکه ی انقلاب کدامند و الزاما ماهیت انقلاب چیست و استراتژی درست برای بسیج نیروهای وسیع برای انجام آن انقلاب چیست: چرا برای تحقق این انقلاب نیاز به مبارزه ای خاص و پروسه ی انقلابی خاصی هست که به محو دولت حاکم و استقرار دولتی کاملا متفاوت بینجامد و چرا این تنها راه رهائی است؟ چرا نیاز به پیشاهنگ هست و نقش آن پیشاهنگ چیست؟ رابطه ی این پیشاهنگ با فرآیند کلی انقلاب و با بخش های متفاوت توده ها که به این یا آن شکل بخشی از این فرآیند هستند چیست؟ این هاست مسائل تعیین کننده ای که لنین در چه باید کرد؟ خطاب قرار می دهد.
به این موضوعات ما چند عامل را اضافه می کنیم یا بر برخی عوامل معین آن تاکید می گذاریم و اهمیت آن را برجسته می کنیم: از جمله این که باید مسائل و مشکلات انقلاب را در مقابل توده ها گذاشت و آنان را به میدان مبارزه برای درک این مسائل و تلاش برای پاسخ گوئی به معضلات انقلاب کشید. هم جواب گوئی در عمل و حل معضلات عملی و هم جواب گوئی در تئوری و مفهوم سازی تئوریک. به این دلیل ما فرمول «چه باید کرد؟ غنی شده» را استفاده کرده ایم. و یکبار دیگر تاکید می کنم که همه ی این حرف ها مربوط است به موضوع «تسریع در حین انتظار». این یک مشق آکادمیک نیست. بلکه در رابطه با عملی کردن مسائلی است که به طور فشرده در سند «برخی اصول برای ساختن جنبشی برای انقلاب» طرح شده است. ...
آتوریته ی آلترناتیو و ساختن جنبش برای انقلاب
شعار «برای انقلاب علیه قدرت حاکم بجنگیم و مردم را نیز تغییر دهیم» بخش مهمی از اصول ساختن جنبشی برای انقلاب را فشرده می کند و بخشی کلیدی از استراتژی انقلابی است. رابطه و تداخل دیالکتیکی، تاثیرات متقابل میان این دو جنبه را باید آگاهانه تقویت کرد: مبارزه علیه قدرت و بر بستر آن عوض کردن جهان بینی و ارزش های توده های مردم. این کار را باید به طور منظم در خدمت به انقلاب پیش برد و نه چیزی کمتر از آن.
در رابطه با چالش ساختن جنبشی برای انقلاب نباید اهمیت تظاهرات متنوع یک آتوریته ی بدیل را از هم اکنون دست کم گرفت. ... آتوریته ی بدیل در ضدیت با اعمال آتوریته ی نامشروع طبقه حاکمه ی و سرکوب گری و خشونت آن علیه مردم معنی می دهد. باید عمیقا فکر و درک کنیم که ابراز وجود چنین آتوریته ای مستلزم چیست .
سال هاست که ما در حال دست و پنجه نرم کردن با این دشواری هستیم که چگونه می توان در شرایط توده هائی که در گتوها حبس شده اند، تبارز خاص تضادها در آن شرایط و در شرایطی که اعمال دیکتاتوری بورژوازی شکل سرکوب عریان و بیرحمانه را به خود گرفته است - گشایشی به وجود آورد. ... چگونه می توان راهی یافت که توده های این محلات به جای گیر افتادن در وضعیتی که علیه یکدیگرو به طرق گوناگون علیه منافع خود بجنگند برای ایجاد جامعه و جهانی دیگر بجنگند و عمل کنند، انقلابی شوند و به گونه ای سازمان یابند که به ساختن جنبشی برای انقلاب خدمت کند.
مشکلاتی که مقابل پایمان بوده است قابل تشبیه به وضعیت دیرینه شناسان است که می دانند در یک منطقه فسیل ها و آثار مهمی هست اما در راه کشف آن ها مرتبا به مانع بر می خورند و مستاصل می شوند. ما نیز در زمینه ی حل اتضادهائی که جواب به آن ها پتانسیل خدمت به ایجاد قطب بندی مساعد برای انقلاب را دارد، پیشرفت هائی کرده ایم. هرچند به همه ی جواب ها نرسیده ایم اما در زمینه ی ایجاد پایه های ابتدائی یک آتوریته ی بدیل در مقابل آتوریته ی طبقه حاکمه که از طریق سرکوب گری ناعادلانه و نامشروع نیروهای سرکوبگر آن اعمال می شود درک مان پیشرفت هائی کرده است و اکنون جواب هائی را یافته ایم که چگونه بر بستر مقاومت در مقابل اعمال آتوریته ی سرکوب گرانه ی طبقه ی حاکمه، اعمال آتوریته ی توده ها را سازمان دهیم. درست مانند دیرینه شناسان که با یافتن قطعه ای استخوان و چند قطعه پاره ی دیگر یک باره به سطح جدیدی از درک جهش می کنند. اهمیت ابراز وجود چنین آتوریته ی بدیل را در شکل هائی که مناسبِ این مرحله است و در مقاومت علیه آتوریته ی ناموجه قدرت دولتی حاکم نباید دست کم بگیریم. ...
در چند گتوی شهری گروه های گشت (پاترول) سازماندهی شده است. هدفشان رو در رو شدن با اعمال آتوریته ی ناموجه و ناعادلانه ی دستگاه سرکوب دولتی است (البته به شکلی که مناسبت موقعیت کنونی است) و هم چنین ترویج افق و اصول بدیل در رابطه با روابط میان توده های مردم است. این مساوی با موضع کامل حزب ما در مورد انقلاب و کمونیسم نیست و مهم است که این دو را با هم اشتباه نگیریم. اما تجسم برخی اصول و اهدافی است که در آن راستا می باشد و به طرق مهمی به آرمان انقلاب و کمونیسم خدمت می کند.
….
زندگی دادن به حلقه ی اتصال میان آن چه می کنیم و امکان انقلاب
در تمام فعالیت هایمان در زمینه ی ساختن جنبشی برای انقلاب باید تمام این ها را به شکلی معنا دار و زنده و نه تک خطی و مکانیکی با آن چه در سند «در باره امکان انقلاب» گفته شده است متصل کنیم. ...
…..
مسئله این است که در حین انتظار، تسریع می کنیم یا خیر. رشد و گسترش قدرتِ جنبش انقلابی باید به طور فزاینده ای تبدیل به بخشی از اوضاع عینی بشود، تبدیل به یک نیروی سیاسی و ایدئولوژیک و «عامل خلق روحیه» بشود؛ مرتبا از یک عامل ذهنی (فعالیت نیروهای آگاه) تبدیل به عاملی عینی بشود (چیزی که به طور فزاینده بر شمار فزاینده از مردم و به طور کلی بر روی صحنه ی عینی تاثیر می گذارد). با چنین فعالیتی، پایه ای گذارده می شود که با اتکاء به آن می توان در کل این فرآیند جهشی بوجود آورد. ...
بسیاری از مردم، از جمله کسانی که ممکن ست انقلاب را دوست داشته باشند خیلی رک می گویند: «شما نمی توانید انقلاب کنید.» جواب روشنی به این احکام باید داده شده و گفته شود که چرا ما بر این باوریم که انقلاب ممکن هست. هر جا که در درک ما در این مورد درز وجود داشته باشد باید روی آن کار کنیم و توده ها را هم بسیج کنیم که روی این درزها کار کنند و سعی کنند مشکلاتِ ایجاد گشایش در راه انقلاب را حل کنند: تکه استخوان ها و قطعه پاره های دیگر را پیدا کنند تا تصویرمان از امکان انقلاب کامل تر شود.
در این رابطه باید تاکید کنیم که فراگیر و مقبول عامه کردن استراتژی انقلاب، بخشی کلیدی از تحقق آن استراتژی است. اگر قرار است استراتژی ای را پیش بریم که هنوز خودمان هم آن را درست نمی فهمیم و در باره آن با توده ها صحبت نمی کنیم پس این چه نوع استراتژی است و واقعا برای چیست؟ بگذارید یک بار دیگر تاکید کنم: فراگیر و مقبول عامه کردن استراتژی انقلاب به طرزی صحیح و با معنا و زنده، بخشی کلیدی از اجرای آن استراتژی است. زمانی که ما این استراتژی را فراگیر و مقبول عامه می کنیم و شمار فزاینده ای از مردم وارد بحث بر سر آن می شوند؛ خودِ همین امر تبدیل به بخشی از صحنه ی سیاسی می شود. افکار مردم را تحت تاثیر قرار می دهد. به ویژه در رابطه با انقلاب و مفهوم استراتژیک انقلاب کردن. توده های مردم باید آگاه شوند که در زمینه ی حل مشکلات راه انقلاب کار شده است؛ هر چه بیشتر درگیر مفاهیم استراتژیک ما در زمینه چگونگی تحقق انقلاب شوند، هر چه بیشتر درگیر در آن شوند که فعالیت امروز چگونه باید در انطباق با اجرائی کردن آن مفهوم استراتژیک باشد، این مسئله حالت زنده تری را برایشان خواهد گرفت. ...
حزب و سازماندهی نیروها برای انقلاب
….در ارتباط با این موضوع لازم است یک بار دیگر بر اهمیت نقش حزب، اهمیت گسترش نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی و نقش آن در سازمان دادن نیروهای انقلاب تاکید کنم. به ویژه می خواهم تاکید کنم که حزب باید مرتبا عضوگیری کند؛ رفقائی که عمیقا مشتاق تغییر رادیکال جهان هستند، در نتیجه ی کار حزب به درک کمونیستی علمی از معنای تغییر رادیکال رسیده اند و می دانند که این تغییر رادیکال ضروری و ممکن است و مصمم هستند که بخشی از نیروی رهبری کننده مبارزه برای تحقق آن شوند باید عضو حزب شوند. همان طور که سند «برخی اصول ساختن جنبشی برای انقلاب» می گوید این قطب و نیروی پیشاهنگ سازمان یافته ی انقلاب باید مرتبا تقویت شود. نباید به حزب و به تقویت آن کم بها داد. نباید اهمیت وارد کردن نیروهای جدید و تازه نفس به درون حزب را دست کم گرفت؛ کسانی که زندگی شان با شعله ی اشتیاق برای انقلاب، برای یک جهان بنیادا متفاوت گرم می شود و در زمینه ی تشخیص واقعیت و اهمیت داشتن درکی علمی از معنای تغییر رادیکال جهان و چگونگی استفاده از این علم در خدمت به تحقق آن جهش کرده اند.
همان طور که قبلا تاکید کرده ام در واقع حزب مهم ترین بیان سازمان یابی توده ها برای انقلاب با هدف نهائی کمونیسم است. بسیاری دیگر از شکل های متنوع سازمان یابی توده ها نیز مهم هستند. اما حزب فشرده ترین و مهم ترین تشکیلات توده ها و رهبری توده هاست. حزب مانند هر تشکیلات کهنه ی دیگر نیست. بلکه شکل فشرده و عالیتر سازمان یابی توده ها است به مثابه پیشاهنگ انقلاب.
مقابله با سرکوب و پیش روی در میانه ی سرکوب
قبل از رسیدن به بخش نتیجه گیری می خواهم چند کلامی در مورد مقابله با سرکوب و پیشروی در حین سرکوب بگویم. سرکوب و در واقع تشدید آن بخشی اجتناب ناپذیر از تشدید تضادها که در جامعه ی آمریکا و در سطح جهان به طور کلی در جریان است خواهد بود. اگر تشدید تضادها در واقع به بحران انقلابی برسد این سرکوب شدیدتر نیز خواهد شد.
این سرکوب متوجه همه ی جنبش ها و نیروهای سیاسی جدی اپوزیسیون و مقاومت در مقابل تداوم اعمال جنایتکارانه ی طبقه حاکمه خواهد بود – چه در داخل و چه در سطح بین المللی. این سرکوب متوجه آن بخش هائی از توده ها خواهد شد که نمایندگان وعمال آگاه تر طبقه ی حاکمه تشخیص می دهند که این ها نیروهای پتانسیلا جدی در ضدیت با حاکمیت و نظام آن ها هستند. آن ها از همین امروز، حتا با وجود آن که هنوز هیچ شکلی از اپوزیسیون و مقاومت سیاسی آگاهانه ی جدی در میان این توده ها شکل نگرفته است سرکوب آنان را آغاز کرده اند. همان طور که قبلا گفتم در ایالات متحده ی آمریکا یک جنگ ضد چریکی علیه توده های تحتانی در جریان است در حالی که هیچ جنبش چریکی در میان آن ها موجود نیست.
این تشدید سرکوب شکل فشرده ی ویژه ای را علیه حزب ما به خود خواهد گرفت. به خصوص هر چه بیشتر کار ساختن جنبشی برای انقلاب را پیشتر ببریم. این امر پتانسیل برقراری پیوند گسترده و قدرتمند با توده ها به ویژه توده های تحتانی و هم چنین دیگر قشرهای مردم را نشان می دهد. تشدید سرکوب و حملات هم از سوی ارگان های رسمی دولت امپریالیستی خواهد آمد و هم از سوی نیروهای ضد انقلابی که آگاهانه با بخشی از طبقه حاکمه در ائتلاف هستند (ممکنست سخت و دردناک باشد اما باید بدانیم که ممکنست با برخی حملات مواجه شویم که به طور عینی به طبقه ی حاکمه و تشدید سرکوب آن خدمت می کند ولی از سوی نیروهائی ممکنست بیاید که حتا ظاهر «مترقی» و «انقلابی» یا «کمونیستی» دارند اما در حقیقت روشی ضد انقلابی دارند.)
….
یکی از تظاهرات بارز رویزیونیسم و سوسیال دموکراسی (که هیچ نیست مگر دموکراسی بورژوائی یا داشتن توهمات بورژوا دموکراتیک) در عرصه ی تشکیلاتی و در رابطه با مقابله با سرکوب است: این که انقلابیون چه استانداردهائی را به کار می برند و چگونه عمل می کنند؛ آیا این واقعیت را جدی می گیرند که دموکراسی حاکم یک دموکراسی بی طبقه نیست بلکه دارای طبقه حاکمه ای است که دیکتاتوری اعمال می کند و مفاهیم آن چیست؟...
سخن پایانی: «رویای غیرممکن» یک جهان بنیاد متفاوت – و متدها و ابزار علمی ممکن کردن آن
... چند نکته ی نهائی را به جای سخن پایانی خواهم گفت. من در مورد دورنما و اصول پایه ای یک جامعه و جهان نوین که برایش مبارزه می کنیم، صحبت کردم. گفتم که طرح پیشنهادی «قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی» این دورنما و اصول پایه ای را به طرزی زنده نشان می دهد. گفتم که جامعه سوسیالیستی، که اصول و دینامیک های بنیادینش به طرز فشرده در «قانون اساسی» بازتاب یافته است در درجه اول، گذاری است به آینده ی کمونیستی و خود آن بخشی از مبارزه جهانی برای دست یابی به کمونیسم است که همراه با مبارزه انقلابی در سراسر جهان به دست خواهد آمد. گفتم که در جامعه کمونیستی نیز حکومت لازم خواهد بود. اما کمونیسم واقعا جهانی متفاوت و عصری بنیادا متفاوت در تاریخ بشر خواهد بود. در پیش درآمد «قانون اساسی» به طرز قدرتمندی به این مسئله اشاره رفته است.
من هم چنین به نکته ی بسیار مهمی اشاره کردم و گفتم که این نکته را باید به عنوان بخشی از جهت گیری پایه ای به حساب آورد: از زمان مارکس تا کنون هرچند اصول و اهداف اساسی کمونیسم، شالوده های بنیادین، متد و رویکرد علمی آن اساسا تغییر نکرده است اما درک از آن دستخوش تغییرات زیادی شده است. .….
همان طور که لنین تحلیل و تاکید کرد با رشد سرمایه داری به مرحله ی سرمایه داری- امپریالیسم، در طبقه کارگر کشورهای امپریالیستی انشعابی رخ داده است – میان بخش بالائی و بورژوا شده ی آن از یک سو و بخش های پائین تر/عمیق تر آن از سوی دیگر (که پرولتاریای حقیقتا تحت استثمار است). همراه با این پدیده، در جهان امروز، واقعیتِ دیگری نیز موجود است که باید آن را به رسمیت شناخت و پی آمدهای آن را کاملا درک کرد: این که، بر خلاف پیش بینی های مارکس و انگلس طبقه کارگر به طور فزاینده تبدیل به اکثریت جامعه نشده است. این نه تنها در کشورهای سرمایه داری-امپریالیست بلکه هم چنین در «جهان سوم» صادق است. شاید در چند کشورِ جهان، اکثریت جمعیت طبقه کارگر باشد. در هر حال این واقعیتی است که با درک و پیش بینی های مارکس و انگلس متفاوت است. و آنرا باید به رسمیت شناخت و درک پی آمدهای آن بازتاب آن است که کار علم تحلیل کردن واقعیت در پروسه ها و دینامیک های تکاملی اش است. کمونیسم به مثابه یک علم زنده دگم یا مذهب نیست و نباید چنین دید و رفتاری نسبت به آن داشت.
به علاوه ما به این درک رسیده ایم که سوسیالیسم یک «دولت کارگری» نیست – به ویژه به معنای تنگ و محدود آن. (این درک متفاوت از درک تروتسکیست ها و تحریف های مشابه است اما هم چنین متمایز از درک هائی است که حداقل به طور قسمی در درک های پیشین جنبش کمونیستی موجود بوده است). این موضوع کاملا در طرح پیشنهادی «قانون اساسی برای دولت نوین سوسیالیستی در آمریکای شمالی» روشن است. در آن جا به روشنی گفته می شود که دولت سوسیالیستی دیکتاتوری پرولتاریا است. اما معنای این واژه در زندگی واقعی چه هست و چه نیست نیز در آن جا روشن است. دیکتاتوری پرولتاریا به معنای جسمیت یافته و کلیشه ی اکونومیستی «طبقه کارگر» و «دولت کارگری» ارائه نشده است بلکه بر حسب منافع اساسی و عالی پرولتاریا به مثابه یک طبقه، در محو تمام روابط استثمار و ستم و آزاد کردن بشریت از طریق پیشروی به سوی کمونیسم در سراسر جهان، ارائه شده است. به عبارت دیگر، دیکتاتوری پرولتاریا با آن چه در کمون پاریس تبارز یافت متفاوت است و باید باشد. همینطور در جوانب مهمی از دیکتاتوری پرولتاریا که مرحله اول انقلاب کمونیستی در اتحاد شوروی و حتا در عالیترین نقطه ی انقلاب فرهنگی در چین برقرار شد، متفاوت است. بیان این را می توان در «قانون اساسی برای ...» دید.
می خواهم بازگردم به نکته ای که قبلا در باره ی جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری و معانی ضمنی آن گفتم. انقلاب پرولتری در فرآیندی پیچیده و پویا متحقق می شود: بخش های متفاوت مردم در آن درگیر می شوند؛ بر بستر آن نیروهای مختلف و انواع مبارزات بر هم تاثیر می گذارند؛ انقلابی است که به ویژه در نقش و فعالیت حزب پیشاهنگ کمونیست بیانِ فشرده می یابد؛ اساسی ترین و بزرگترین منافع پرولتاریا در مغلوب کردن و درهم شکستن دستگاه حاکمه ی نظام کهنه و سپس استقرار نهادهای جدیدی است که در واقع ابزار پیشروی انقلاب کمونیستی هستند و ادامه ی انقلاب در زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی/ایدئولوژیکِ جامعه ی نوین را ممکن می کنند. به عبارت دیگر سنتز نوینی از کمونیسم در این جا هست که منطبق است بر ضرورت های مرحله ی نوین انقلاب کمونیستی.
در این رابطه می خواهم مختصرا بازگردم به نکته ی «چتر نجات» (18) که بیان جنبه ی مهمی از سنتز نوین است. به یاد بیاوریم اظهاریه ی مائو را که گفت در جریان جنگ درازمدت خلق در چین وقتی در کوهستان بودیم همه ما از یک کاسه غذا می خوردیم اما وقتی از کوه ها پائین آمدیم (وقتی که قدرت را در سراسر کشور گرفتند و مسئول هدایت دولت انقلابی جدید شدند) مشکلاتی از انواع گوناگون سربلند کرد.
ساختن جنبشی برای انقلاب ... حتا استقرار مناطق پایگاهی که در آن پیشاهنگ کمونیست نیروی رهبری کننده است و در نتیجه با استقرار دولتی جنینی رهبری آن نهادینه می شود و در آن مناطق توده ها به طریقی نهادینه اعمال قدرت می کنند، یک چیز است؛ و به قدرت رسیدن انقلابی که تحت پیشاهنگ کمونیست است کاملا چیز دیگری است. در این جاست که پیشاهنگ کمونیست باید با انواع پیچیده ای از نیروهای اجتماعی مختلف ملاقات کند؛ با تضادهائی که در جامعه ی نوین به طور خاص و متفاوتی شکل می گیرند و مسئولیت حل همه ی این ها را دارد روبرو شود و باید این کار را با تمام تضادها و پیچیدگی هایش به گونه ای انجام دهد که همه چیز در جاده ای عریض به سوی کمونیسم حرکت کند. •
پینوشتها
1- بخش اول این سخنان تحت عنوان «انقلاب و دولت» منتشر شد. و بخش دوم تحت عنوان «ساختن جنبشی برای انقلاب» که در هفته نامهی «انقلاب» شماره ی 8 مارس 2011 منتشر شد. کل سخنرانی در سایت زیر قابل دسترس است
Revcom.us
2- «در باره امکان انقلاب» سندی است که در سال 2007 از سوی حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آرسی پی) منتشر شد. این سند در جواب به نظرات و مشاهدات یکی از خوانندگان نشریه «انقلاب» (ارگان مرکزی آرسی پی) در باره راه انقلاب در آمریکا نظرات تکامل یافته تر آرسی پی را در این زمینه ارائه می دهد. این سند با نگاهی به چالش های آغاز جنگ انقلابی، تداوم آن و به فرجام پیروزمند رساندن آن در آمریکا می گوید: الگوی آغاز، گسترش و اتمام جنگ انقلابی در آمریکا نه مانند آغاز و گسترش جنگ انقلابی در روسیه (1917- 1921) خواهد بود و نه مانند چین (1927-1949) اما وجه اشتراک هائی با هر دوی آن ها خواهد داشت.
http://www.revcom.us/a/102/possibility-en.html
3- جنگ چریکی حزب کمونیست مالایا (مالزی امروز) علیه ارتش بریتانیا و ارتش مالایا که تحت الحمایه ی بریتانیا بود عمدتا توسط اقلیت ملی چینی حمایت می شد. این جنگ از 1948تا 1960 ادامه یافت و ارتش رهائی بخش ملی مالایا که زیر رهبری حزب کمونیست مالایا بود شکست خورد. تجربه ی جنگ ضد چریکی ارتش بریتانیا علیه کمونیست ها در مالایا به طور گسترده در جنگ ویتنام و دیگر جنگ های ضد چریکی در تمام دوران بعداز جنگ جهانی دوم در اقصی نقاط جهان توسط دولت های امپریالیستی و ارتجاعی به کار گرفته شده است.
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen